عبدالواحد سیدی


  
  باز شناسی افغانستان

 

آریائیها کیها هستند و از کجا آمده اند؟

 

 

ما که هستیم و در کجا زندگی میکنیم و چه نسبتی با این نژاد داریم؟

پژوهشی در باره سرگذشت تمدنی اقوام اریایی و سرزمینها

(خراسان= افغانستان)

  نوشته عبدالواحد سیدی

 

 

 

 

آل عباس و اعلان خلافت عباسی بسعی

ابو مسلم خراسانی

تا قتل او بدست منصور دوانقی

بخش هفدهم

چکیده این بخش:

ابراهیم فرزن  محمد بن علی بن عبدالله عباس – حج ابو جعفر منصور مشهور به دوانقی با ابو مسلم  و باز گشت آنها – ادامه این رویداد –کشته شدن  ابو مسلم خراسانی  بزرگترین داعی  سلطنت آل عباس – گفت و شنود  ابو مسلم  و منصور خلیفه عیاسی  در آخرین دقایق حیات ابو مسلم  و کشته شدن او به امر و اشاره  منصور- آخر زندگی یک قهرمان  خراسانی.

ابن طقطقی در کتاب  آداب سلطانیه  که در سال 750هجری تالف گردیده  مشعر بر  قول نبی کریم (ص) است که فرموده بودند:«حضرت پیامبر (ص) گاهی به تاسیس دولت بنی هاشم مژده دادی، و به کاکای خود عباس فرمودی ، که این امر در فرزندان تو باشد ، و چون فرزندش عبدالله بدنیا آمد او را  پیش عباس آوردند ، در گوش او آزان داد و گفت : خدا وندا او را دانش دین و علم تاویل عطا فرما که او پدر ملوک خواهد بود. بنااً این روایت ابن طقطقی  طبری نیز این طور اذعان میدارد:« رشید ابن کریب گوید: ابو هاشم سوی شام رفت و محمد بن علی بن  عبدالله بن عباس را دید و گفت :« ای پسر عمو ، دانشی به نزد من هست که پیش تو رها میکنم و هیچکس را از آن خبر دار مکن ، این کار که کسان امید میداند ، میان شماست.»

گفت:« میدانم، مبادا این را کسی از تو شنود.»

خالد بن عجلان گوید : وقتی ابن اشعث مخالفت آورد و حجاج بن یوسف به عبدالملک نوشت ، عبدالملک  کس را بطلب خالد بن زید فرستاد و بدو خبر داد که گفت :« اگر شگاف از سیستان است مایه نگرانی تو نباشد ، اگر از خراسان بود می باید بیمناک باشم.»

جبله بن فروخ تاجی گوید:امام محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را گفت : ما را سه وقت مقرر هست : مرگ طغیانگر ، یزید معاویه ،و انقضای یکصد سال ... آنگاه یاران ما از  مشرق بیایند و اسپانشان بمغرب رسد و آنچه را ستمگران در آنجا گنج کرده اند برون آرند.»

گویند وقتی یزید بن ابی مسلم در افریقه کشته شد ، محمد ابن  علی یکی را سوی خراسان فرستاد و بدو دستور داد سوی شخص مورد رضایت دعوت کندو از کسی نام نبرد.

پس از آن محمد بن علی در گذشت و پسر خود ابراهیم را جانشین کرد. ابراهیم  بن محمد (ابراهیم امام)، ابو سلمح حفص بن سلیمان وابسته سبیع، را بخراسان فرستاد و همراه وی به نقیبان خراسان نامه نوشت که نامه های وی را پذیرفتند و ابو سلمه میان آنها بماند ، سپس پیش ابراهیم (امام) باز گشت که او را پس فرستاد  و ابو مسلم رانیز همراه وی کرد .(کار بو مسلم و خبر وی را پیش یاد کردیم)، پس از آن نامه  ای را که ابراهیم (امام) بجواب نامه ابو مسلم بدو نوشته بود و دستور داده بود که هر که را در  خراسان بعربی سخن میکند بکشد ،بدست مروان افتاد و به عامل خویش در دمشق نوشت  که به یار خود در بلقا بنویسد که سوی حمینه رود و ابراهیم بن محمد را بگیرد و به نزد وی روانه کند .» [i] (گرفتاری ابراهیم امام و اینکه چگونه داعیه خانواده ابولعباس توسط ابو مسلم به انجام  می رسد قبلاً گفته آمد و منظور ما  از شرح قول طبری  واثق  بودن داعیه این خانواده بود که ابو مسلم نیز به آن اعتقاد و دلبستگی داشت که واقعات بعدی در ذیل گفته می آید.)    

بقول ابن طقطقی این داعیه  بار اول توسط محمد بن علی بن ابی طالب، که به کنیت مادرش حنفیه یا حنیفه می نامیدند پیش کش و پس از  شهادت  حسین (رض) مردم او را داعی این امر میدانستند . چون او در گذشت به پسر خود هاشم عبدالله در این باب وصیت کرد که او در دمشق با هشام بن عبدالملک بر خورد ، هشام که متوجه فصاحت و بلاغت هاشم عبدالله شد از او بترسید و در شیر به او زهر خورانید . زمانیکه  هاشم مستحضر شد که میمیرد ، در حمیمۀ شام نزد محمد بن علی بن عبدالله بن عباس رفت  و او را پیش جمعی از شیعه خویش بخلافت وصیت کرد و خودش بمرد.

بعد از او محمد بن علی بن عباس ادعای خلافت نمود و بهر  طرف داعیان مخفی فرستاد که اینکار را تا دم مرگ دوام داد که ابراهیم و سفاح و منصور فرزندان او بودند.

ابراهیم فرزند محمد بن علی بن عباس (امام)

 ابراهیم مرد با تقوی و با شهامت و دارای فهم و قدرت جذب قوی بود او داعیه خویش را گسترش داد و برای  پیشرفت در این کار سر زمین خراسان را که بیشترین تاخت و تاز های دولت اموی بصورت مستمر در آن جا صورت گرفته بود و مردم اذیت و آزار فراوانی را از حکام اموی دیدند که شرح آن را گفته اوردیم ، خراسان را انتخاب کرد. او همیشه بمردم میگفت که  عاقبت روزی  پرچم سیاه رنگ بطرف  داری خاندان  آل نبی از خراسان بلند خواهد شد. او زمانیکه با ابومسلم  برخورد ، نبوغ فوق العاده ای را در وجود  او یافت و او را بهترین کس  در پیش برد مرام خود یافت . از آن پس به یاران و نزدیکان خود در مورد ابومسلم  وصیت کرد تا  در مورد  پیشبرد  داعیه آل عباس  پیرو او باشند.

او عاقبت  توسط  ابو مسلم  قوت یافت زیرا ابو مسلم بطرفداری از او   لشکری را از خراسان مجهز ساخته به کوفه روان کرد و سفاح را با شیعیان او بمسجد کوفه بردند و با او بیعت به خلافت کردند که در سال 132هجری این امر بوقوع پیوست. که این قول از طرف  طبری ، گردیزی و الفخری نیز تائید شده است.

عبدالحی حبیبی از قول  وون فلوتن  آورده است که:« از هر سو گروه گروه به ابو مسلم پیوستند ، از هرات ، از پوشنج ، از مرو رود و طالقان،، مرو ، نیشابور، سرخس،، بلخ ، چغانیان ،، تخارستان ، ختل ، کش ، نخشب از هر سو بیاری وی می آمدند ، همه سیاه پوش بودند و چماقی نیمه سیاه بدست داشتندکه میگفتند کافر کوب است ، پیاده و سوار ، بعضی اسپ سوار و دیگری خر سوار  وارد میشدند ، بخران خود بانگ می زدند و مروان خطاب میکردند ، زیرا مروان ثانی الحمار لقب داشت و تعداد آنها به یکصد هزار نفر میرسید .»[ii]

در سال 133 هجری ابو مسلم که مشهور به خراسانی بود   عامل خراسان و جبال  از جانب ابوالعباس بود و دیوان خراج به خالد بن برمک  تعلق داشت که از بلخ بود.

در این سال شریک بن شیخ مهری در خراسان در بخارا بضد ابو مسلم قیام کرد و اعتراض آورد و گفت:«پیرو خاندان محمد(ص) نشدیم که خون بریزیم و بخلاف حق عمل کنیم» او با سی هزار نفر در مقابل ابو مسلم قیام کرد که ابو مسلم وی را توسط زیاد بن  صالح خزاعی در نبرد شکست داد و بکشت.

و در این  سال ابوداؤدخالد بن ابراهیم از جانب ابو مسلم به وخش ، ختلان و سرزمین ترکان تا نزدیکی چین تاخت و از اثر خدعه  شاه و دهقان آنجا را شکست داد و نزد ابو مسلم فرساد .[iii]

در سال 135 هجری  ابو مسلم از جیحون گذشت  وتا آمل را کشود .سباع بن نعمان ازدی نیز باوی بود و ی فرمان زیاد بن صلح را از جانب ابوالعباس آورده بود و به او گفته بود اگر فرصتی یابد به ابو مسلم تازد و او را بکشد . ابو مسلم از این خبر دار شد  و سباع بن نعمان را به حسن بن جنید عامل آمل داد و خود سوی بخارا رفت . بعد از آنکه خیانت  سباع بن نعمان از جانب سرداران بخارا نیز تائید شد به عامل آمل نوشت که سباع را یکصد تازیانه بزند و سپس وی را بقتل رساند.[iv]

در سال 136هجری ابو مسلم از خراسان به عراق نزد ابوالعباس امیر المومنان  رفت. چنانچه در مورد این سفر هیثم بن عدی گوید : ابو مسلم   همچنان  درخراسان ببود تا وقتیکه به ابوالعباس نوشت و اجازه خواست پیش وی رود . ابوالعباس پذیرفت و او با جماعتی انبوه از مردم خراسان و دیگر پیروان خویش به انبار آمد . ابوالعباس دستور داد  مردم از او پیشواز کنند که پیشواز کردند . ابو مسلم پیش ابوالعباس رفت و به نزد  وی در آمدو وی را بزرگ داشت و حرمت کرد ، انگاه از وی اجازه حج خواست ،گفت: «اگرنبود که ابو جعفربه حج میرود ترا سالار حاج می گماشتم.»

گویند ابوالعباس وی را نزدیک خویش جای داد و  هر روز پیش وی میرفت و سلام میگفت ، اما میان ابو جعفر و ابو مسلم اختلاف بود از آن رو که وقتی کار ها بر ابو مسلم راست شد ابوالعباس ، ابو جعفر را بفرمان خراسان به نزد ابو مسلم فرستاد به نیشاپور که برای ابوالعباس و برای ابو جعفر از پس وی بیعت بگیرد . ابو مسلم و مردم خراسان با وی بیعت کردند . ابو جعفر چند روز بماند تا از کار بیعت فراغت یافت . آنگاه باز گشت.

گوید: و چنان بود که ابو مسلم در این سفر ابو جعفر را تحقیر  کرده بود .و چون به نزد ابوالعباس باز گشت از تحقیری که در باره وی کرده بود با ابوالعباس سخن کرد.

ولید به نقل از پدرش گوید: وقتی ابو مسلم ، به نزد ابوالعباس رفت ، ابوجعفر به ابوالعباس گفت:«ای امیر مومنان از من بشنو و ابو مسلم را بکش که بخدا خیانت در سر دارد .»

گفت:« برادر تلاش  وی و اعمالی را که انجام داده میدانی .»

ابو جعفر گفت : «ای امیر مؤمنان بخدا این به سبب اقبال ما بود، بخدا اگر گربه ای را فرستاده بودی و بجای وی میبود ، به دوران اقبال ما بجایی میرسید که او رسید .»

ابوالعباس گفت :«اورا چگونه باید کشت؟»

گفت:«وقتی به نزد تو امد و با وی سخن کردی و رو سوی تو دارد من وارد میشوم و غافل گیرش میکنم و از پشت ضربتی می زنم و او را می کشم.»

ابوالعباس گفت:«یارانش که او را بر دین و دنیای خویش  مرجح میدارند چه می شود؟»

گفت: «همۀ این چیز ها چنان می شود که  خواهی، وقتی بدانند که وی کشته شد ه پراگنده میشوند و به ذلت می افتند .»

گفت: «قسمت می دهم که از این کار باز  مانی.»

گفت: «بیم دارم  که اگر امروز او را چاشت نکنی، فردا وی ترا شام کند.»

گفت: «بکن  تو بهتر دانی.»

گوید : ابو جعفر از پیش ابو عباس برفت و بدین کار مصمم بود،اما ابوالعباش پشیمان شد و کسی پیش وی فرستاد که آنرا انجام مبر.

بقولی وقتی ابوالعباس  اجازه داد که ابو جعفر ابو مسلم را بکشد ، ابو مسلم نزد ابو العباس در آمد  و او یکی از خواجگان را فرستاد و گفت:«برو ببین ابو جعفر چه میکند؟»

خواجه برفت و دید که او شمشیر خود را آویخته بود و بدو گفت:«امیر مومنان نشسته؟»

گفت: «برای نشستن آماده شده .»

آنگاه خواجه پیش ابوالعباس باز گشت  و آنچه را دیده بود باو خبر داد  که او را پیش ابو جعفر فرستاد و بدو گفت:«بگو کاری را که مصمم شده یی به انجام مبر.» و ابو جعفر دست  بداشت.[v] 

حج ابو جعفر منصور (دوانقی) و ابو مسلم و باز گشت آنها  

قبل از آنکه داخل مبحث بالا شویم ضرورت است تا بحکم تاریخ نگاری بخطر رفع شبهات کمی به عقب بر گردیم و درخواست ابو مسلم این مرد عجیب خراسانی که حتی تاریخ نویسان معتبر در مورد  محل تولد  وی و این که او از کجا است راه های مختلفی را پیموده و چون این شخصیت  بزرگ در تاریخ خراسان، از آنجائیکه از یک سو  فعالیتهای وی تحت  نام  داعیه ال عباس باعث سقوط دولت یکصد ساله اموی شد و از جانب دیگر بر علاوه اینکه   ابولعباس سفاح  را آنچه قبلآ از قول طبری ، الکامل و  ابن خلدون  . گردیزی و یعقوبی گفته امد به خلافت رسانید و در مسجد  کوفه به او بیعت گرفتو این راهی بود که عاقبت آن به کشته شدن خودش و استیلای خراسانیان توسط این خانواده (آل عباس)ختم  گردید .

 ما از جایی شروع میکنیم که ابو مسلم از ابوالعباس سفاح برادر ابراهیم (امام) در خواست کرد که  به حج برود که در قول تاریخ نگار ها یک کمی تفاوت بملاحظه میرسد. از اینکه در مورد این مرد خراسانی نسبت مهم بودنش در گردونه زمان و تاریخ، داستان ها  و افسانه های زیادی ساخته و پداخته شده است که اکثراً رنگ واقعیت را نشان نمیدهد، لذا خواستم تا از دید تاریخ تاریکه های زندگی این مرد را که تا امروز در ابهام و قصه های چون زال و رستم نزد عوام شایع است که باعث پنهان ماندن شخصیت ذاتی او گردیده است ، از قول تاریخ نویسان بر جسته آن عصر مورد دقت قرار دهم .

 حج ابو جعفر و ابو مسلم:   

در سال 136 هجری ابو مسلم از سفاح خلیفه عباسی (که خود او را بقدرت رسانید و زمینه بیعت وی را توسط طرفداران خود و مردم فراهم ساخت) اجازت خواست که نزد او آیدو از آنجا بحج رود . از آن وقت که حکومت خراسان یافته بود تا این سال از  خراسان بیرون نیامده بود.سفاح اجازت داد تا با پنجصد تن از سپاهیان خود عازم حج شود . ابو مسلم نوشت که میان من و مردم دشمنی ها است و بر جان خود بیمناکم سفاح دستور داد که با هزار تن در حرکت آید . و گفت که راه مکه آنهمه سپاه بر نمی تابد ابو مسلم با هشت هزار تن حرکت کرد  . آنان را میان  نیشاپور وری پراگنده ساخت و اموال و خزاین خود را در ری نهاد و با هزار تن روانه گشت.به فرمان سفاح سران و سرداران در بار  خلافت بنی عباس به پیشبازش آمدند، ابو مسلم بر سفاح داخل شد ، سفاح اکرامش کرد و بزرگش داشت و اجازت داد که به حج رودو گفت : اگر نه این بود که امسال ابو جعفر به حج میرود  امارت حاج بتو میدادم . پس او را در نزدیکی خود فرود آورد. سفاح به منصور نوشته بود که ابو مسلم از من اجازت خواسته که بحج رود من نیز اجازت داده ام او نیز  خواستار امارت حاج است . تو نیز از من بخواه که به حج میروی ولی مگذار که ابو مسلم بر تو پیشی گیرد . آنگاه ابو جعفر را اجازت داد و بشهر انبار آمد.[vi]

قبلاً در مورد کدورت ابو جعفر با ابو مسلم  در تاریخ طبری  گفت و شنودی ما بین  ابوالعباس سفاح و منصور دوانقی یا ابو جعفر گفته امد که هر دو قصد جان ابو مسلم را داشتند و  اتفاق نظر بین شان موجود بود که  پسانتر ها ار اثر اندیشه ،سفاح از عمل سپاهیان ابو مسلم  پس از کشته شدن  او به جعفر دسور داد که فعلاً از این کار صرف نظر نماید و این چیزیست که تمام متون تاریخی و کتابهای روایات آن را تصدیق دارد و این خود میر ساند، یک خلیفه ای که خود را وارث  و جانشین محمد رسول الله(ص)  میداند با ولی کار خود که او را چطور به کرسی نشانده است خدعه بعمل می آورند و از دروغ و نفاق و تذویرو غدر  کار میگیرند که این صفات در اسلام سخت نکوهیده شده و مسلمنان را از آن بر حذر میفرماید، و اما  راستی و صداقت ملاکی در نزد  آنان   نمی باشد که ما در جایش از انحطاط اخلاقی و سوء رفتار این دود مان حرفهای خواهیم داشت.

در جریانیکه ابو مسلم  و ابو جعفر منصور دوانقی در مکه بودند ابوالعباس سفاح فوت کرد عیسی خبر مرگ او را به ابو جعفر نوشت و او ابو مسلم را که قبل از او  از مکه خارج شده بود باز خواست و نامه  را که مشعر بر مرگ ابوالعباس سفاح بود برایش خواند که ابو مسلم زیاد گریست و استرجاع کرد .چون ابو جعفر از گریه و جزع باز آمد ابو مسلم را گفت :« از شر عبدالله بن علی بیم ناکم . ابو مسلم گفت: «  این مهم را من و لشکر خراسان کافی است  که لشکر خراسان  بیش از همه از من فرمان می برند . منصور شادمان شد و ابو مسلم  باو بیعت کرد . و مردم نیز بیعت کردند تا به کوفه رسیدند.ولی در زمانیکه منصور ابو مسلم را پنهانی برای قتل خوانده بود بقسم طعنه آمیز از این موضوعات منکر شد و ابو مسلم را به بی التفاتی  در موضوع واپس نگشتن او  بخاطر تعزیت  نکوهش و توهیم می کند.

ابو جعفر در سال 137 وارد کوفه شد و از آنجا به انبار رفت . عیسی بن موسی همۀ خزاین بیت المال  را به او تسلیم کردو دواوین را در اختیار او گذاشت و کار بر ابو جعفر ملقب به المنصور قرار گرفت. از شورش عبدالله بن علی که  در مورد بحث ما ارتباط ندارد می گذریم و صرف همینقدر تذکر میدهیم که از حسن تدبیر و کار دانی ابو مسلم  عبدالله بن علی و لشکریان شامی آن را بروز چهار شنبه هفتم جمادی الاخر سال 137 به  نحوی منهزم ساخت که آنان گریختند و ابو مسلم لشکر گاهش را در تصرف آورد و خبر پیروزی خود را به منصور نوشت.[vii]

کشته شدن ابو مسلم خراسانی داعی آل عباس: 

 چون ابو مسلم  با منصور بحج میرفت ، همواره کار هایی میکرد  که خودش را بلند آوازه میساخت. پیش از منصور هیئاتی که می آمد عطا میداد ، راه ها را ترمیم و چاه های آب را ترمیم میکرد . (و از این کار هایی مثمر او )اعراب  زبان به ستایش  می کشودند، و میگفتند: او امیر حقیقی است . چون حج به پایان آمد و باز گشتند ابو مسلم سبقت گرفت . درراه خبر وفات سفاح را شنید . منصور را به مرگ برادرش  تعزیت گفت ولی بر خلاف از اینکه او بخلافت  میرسید تهنیت نگفت. خود نیز نزد او باز  نگشت و درنگ نکرد که منصور برسد . منصور خشمگین شد  و نامۀ پر از عتاب به وی بنوشت . آنگاه ابو مسلم در نامۀ او را تهنیت گفت.(که در این دو قول در مورد باز گشتن و باز نگشتن ابو مسلم نزد جعفر شبهاتی وجود دارد که یک قول، قول دیگر را نفی میکند ، اما قول معروف  و درست همین  دومی میباشد که او از شنیدن مرگ سفاح  واپس نگشت و به سفر خود ادامه داد.)

ابو مسلم پیشاپیش به انباردر آمدو عیسی بن موسی را فرا خواند تا با او بیعت کند او نپذیرفت .منصور به انبار آمد و عبدالله بن علی را خلع نمود و ابو مسلم را بجنگ او فرستاد چنانکه گفتیم. ابو مسلم از لشکر گاه عبدالله  غنایم بسیار  بگرفت. منصور غلام  خود ابوالخصیب را فرستاد تا آن غنایم گرد آورد . ابو مسلم خشمگین شد و گفت:آیا من در ریختن خونها امینم و در نگه داشتن اموال خائن؟ و خواست تا ابوالخصیب را بکشد ولی بعداً آزادش کرد.

منصور می ترسید کهابو مسلم بخراسان رود ، او را به بهانه منشور حکومت مصر خواست تاز خراسان جدا سازد ولی وی بر نفرتش افزوده گشت و عازم خراسان گردید. منصور به ابو مسلم نامه نوشت تا نزدش برگردد ولی وی بجوابش نوشت او دور از وی به ربقه فرمانش خواهد داشت.و تهدید کرد که اگر بیش از این اورا با فرمانهایش تهدید نماید از خلافت خلعش خواهد کرد . منصور از چنین سخنی خویش آشکار نمود و عیسی بن موسی را با نامۀ محبت آمیز نیز نزد او فرستاد . گویند ابو مسلم در نامه خود او را خلع  کرد و از جنایتی که در قیام به دعوت برای این خاندان مرتکب شدهف توبه نموده بود، ابو مسلم  به راه حلوان رفت.منصور عم خود عیسی و مشایخ بنی هاشم را فرمان داد که به ابو مسلم نامه بنویسند و او را بفرمانبرداری تحریض کنندو از عاقبت سر کشی و طغیان بر حذرش دارند. و به باز گشت وادارندش.

آنگاه منصور نامه یی با غلام خود ابو حمید المرورودی برای او فرستاد و ابو حمید را گفت که با او بملایمت سخن گوید.و فروتنی و خضوع ورزد و چون نا امید شد اورا خبر دهد که امیر المومنین سوگند خورده است و گفته است که کار ترا بدیگری نخواهم داد اگر بدریا روی از پی تو بدریا خواهم رفت و اگر در آتش روی از پی تو در آتش خواهم رفت تا ترا بدست آورم و بکشم و خود جان بر سر این کار نهم . عامل منصور تمام هدایات منصور را  عملی کرد ولی نتیجه یی حاصلش نشد . او سخنان شیوخ بنی هاشم را فرا یادش آورد . ابو مسلم در این باب با مالک بن الهیثم مشورت کرد . او گفت که بدین سخنان گوش نکند که اگر نزد او رود بی درنگش خواهد کشت .. انگاه نزد نیزک حاکم ری فرستاد و از او نظر خواست .او نیز رفتن را صواب ندانست و گفت اگر به ری آید  خراسان پشت سر اوست . ابو مسلم به ابو حمید پاسخ داد که نزد منصور نخواهم رفت . چون مایوس شد سخن منصور را باو بگفت. ابو مسلم مدتی سر به تفکر فرو برد و از این سخن بترسید . منصور بعامل ابو مسلم در خراسان نوشته بود که حکومت خراسان را به او خواهد داد اگر از ابو مسلم رخ برتابد.او نیز ابو مسلم را از خلاف و عصیان بر حذر داشته بود . این نیز به وحشت او در افزوده بود.

پیش از اینکه ابو مسلم بخراسان باز گردد، ابو مسلم او را گفت :میخواستم بخراسان بروم  ولی اینک ابو اسحق را نزد امیر المونین می فرستم تا رای او بدانم ، که من به ابو اسحاق نیک اعتماد دارم .

چون ابو اسحاق برفت او را بنی هاشم و درباریان منصور به لطایف الحیل و وعده بخشیدن امارت خراسان بعد از ابو مسلم را بوی وعده داد . ابو اسحاق باز گشت و ابو مسلم را اشارت کرد که بدیدار منصور شتابد. ابو مسلم نیز عزم دیدار منصور نمود و مالک بن هیثیم را در حلوان بجای خود بفرماندهی  لشکر گماشت و برفت و با سه هزار تن به مداین آمد . ابو ایوب وزیر منصور بیم آن داشت که با آمدن  ابو مسلم حادثۀ رخ دهد او به اجازه  منصور به دیدار ابو مسلم رفت و با سخنان چرب و دلگرم کننده  وی را اغوا کرد و در فتنه انداخت .  منصور با فرستادن پیش باز به ابو مسلم او را  پزیرایی شایان کرد . ابو مسلم به منصور داخل شد  و بر دست او بوسه داد و باز گشت تا آنشب را بیاساید . روز دیگر منصور حاجب خود عثمان بن نهیک و چهار تن از نگهبانان خود را که از آن جمله بودند:شبیب بن واج ،و ابو حنیفه ، حرب بن قیس بخواند و آنان را پشت رواق بنشاند و گفت شان که چون دست های خود بر هم زند ، ابو مسلم را بکشند .

گفت و شنود  ابو مسلم و منصور خلیفه عباسی در آرین دقایق زندگی ابو مسلم  که به امر و اشارت  منصور قطعه قطعه گردید:

پس ابو مسلم را بخواند ، چون براو داخل شد در باره آن دو شمشیر عمویش ، عبدالله بن علی که در ضمن غنایم بدست او افتاه بود، پرسش کرد .ابو مسلم  یکی از آنها را حمایل کرده بود . گفت این یکی از آن دو است . منصور گفت میخواهم آنرا ببینم . ابو مسلم شمشیر از غلاف کشید و بدست او داد . منصور آنرا گرفت و تکان داد . سپس در زیر فراش خود نهاد و سر زنش آغاز کرد و گفت : آن نامه چه بود که برای سفاح نوشتی و او را از اخذ موات منع کردی ، گویی میخواستی او را علم دین بیاموزی ؟ گفت: می پنداشتم که گرفتن آن جایز نیست .و چون نامه سفاح آمد دریافتم که شما معدن علم هستید . منصور گفت چرا درراه مکه از من کناره می جستی و از من پیش می افتادی؟ گفت: نمیخواستم بر سر آبها جای بر شما تنگ کنم. گفت: چرا آنگاه که سفاح مرد ، تو نزد من باز نگشتی یا درنگ نکردی که من بتو پیوندم. گفت: نمی خواستم مردم را برنج افگنم ، بهتر آن بود که به کوفه میرفتم . گفت کنیز عبدالله بن علی را میخواستی برای خود بگیری؟ گفت نه ، کسی را به نگهداری او معین کردم . منصور پرسید چرا میخواستی بدون اجازه من بخراسان روی ؟ گفت: از  تو میترسیدم . گفتم بخراسان می روم و به نامه یی از تو پوزش میخواهم، تا هرچه از من در دل داری برود . منصور پرسید: اموالی که در حران گرد آوردی چه شد؟ گفت آنرا برای تقویت دولت شما میان  عساکر تقسیم کردم . گفت: تو ان نیستی که نامه می نوشتی نام خود را پیش از نام من می آوردی و امینه دختر علی را خواستگاری نمودی ؟و می پنداشتی که تو پسر سلیط بن عبدالله بن عباس  هستی؟آنگاه او را دشنام داد و گفت بر چه گردنه صعب العبوری قرار گرفته بودی ، سپس پرسید ترا چه چیز بقتل سلیمان بن کثیر واداشت با آنکه میدانستی در امر دعوت ما کوششی بسزا دارد و او یکی از نقیبان ماست و ما هنوز چنین اختیاری بتو نداده بودیم؟گفت : او سر مخالفت داشت و من هم او را کشتم .آن گاه ابو مسلم گفت : چگونه با من چنین سخن میگویی با آنهمه رنجی که برای شما تحمیل کرده ام . منصور گفت ای نا پاک مادر ، اگر کنیزکی هم بجای تو بود، همین کار ها توانستی کرد، که تو هر چه کرده یی به پای مردی دولت ما بوده است.ابو مسلم تا او را خوشنود سازد بر دست او بوسه میزد و پوزش میخواست  ومنصور  بیشتر خشمگین میشد.

آنگاه ابو مسلم گفت:از این سخنان در گذر که من از هیچکس جز خدای نمی ترسم .. منصور دشنام داد و دست ها بر هم کوفت . بناگاه نگهبانان بیرون آمدند . عثمان بن نهیک براو ضربتی زد و حمایل شمشیرش را ببرید . ابو مسلم گفت : ای امیر مرا برای دفع دشمنانت باقی گذار. گفت: هیچ کس من را دشمن تر از تو نیست.. آن نگهبانان شمشیر دراو نهادن و بکشتندش  این واقعه در 27 شعبان سال 137 رخ داد.[viii] 

به این ترتیب طومار عمر یکی از درخشانترین چهره  های تابناک تاریخ اسلام که از داعیان سر سخت  خانواده ال عباسو آزاد گر سرزمین خراسان از دست خلافت بنی امیه  بود که  سر انجام، خلافت را از خانواده بنی امیه با گذشت سالیان و طوالی که از آن یاد شد به خانواده ال عباس به ابوالعباس سفاحبا بیعت دادن و بیعت گرفتن از  مردم به او اهدا کرد و چه بسا  جنگ های هولناک  را بخاطر نشاندن این خانواده با نصر سیار و عاملین اموی انجام داد که سر انجام به وقاحت وبیرحمی آلوده به غدر و خیانت  بتوسط منصور دوانقی  دومین  خلیفه از این سلسله به نامردی و خدعه از بین رفت  .

اما چیزی که از این پایان درد ناک باقی مانده است ، نام او  است که در تمام متون تاریخ اسلامی و همچنان در افسانه های ماندگاری در بین اقوام خراسانی منحیث نمونه جوانمردی و شجاعت در خانه  ها به گویش گرفته میشود و از منصور دوانقی بهمان نام تا هنوز یاد میگردد که خاندان نبوت را به خدعه و فریب خود در عصر عباسی ها پست گردانید.    


 

[i] - طبری، جلد 11 بخش اول ، ٌ4615

[ii] - افغانستان بعد از ... عبدالحی حبیبی جلد اول ، ص 266؛ رک: ترجمه تاریخ ادبی ایران ،ج/اول ،ص355 (آنرا چوبی دانسته اند که نیم آن برنگ سیاه بوده است . اما در داستانها و متون فارسی و ترکی  وابو مسلم نامه ها این اسلحه را تبر توصیف کرده است و ابومسلم را  تبر دار خراسان نامیده اند. این تبر در  خراسان از شهرت بسزایی بر خوردار بوده عیاران و درویشان خانقایی نیز این سلاح سبک را تا هنوز  باخود دارند و آنرا با خود حمل میکنند.

[iii] - تاریخ طبری، جلد یازده ، ص، 4667

[iv] - تاریخ طبری، جلد یازده ، صص،4668تا4673

[v] -تاریخ طبری ، جلد ایازدهم بخش دوم ،ص, 4674تا4677

[vi] - ابن خلدون کتاب دوم ، ص، 332

[vii] - ابن خلدون،       "                           336

[viii] - ابن خلدون        "335تا 339؛ طبری جلد یازده قسمت ششم ،ص،4709 به بعد.

 

 

 +++++++++++++++++++++++++++++++

 

اریایی ها

پیروزی قیام  مردم خراسان

و انهدام دولت  اموی

جنبش ابو مسلم خراسانی

فصل شانزدهم

 

 

. قسمیکه تاریخ مشعر است در دور اول فتوحات اسلامی که از زمان ابابکر  خلیفه اول تمهید گذاشته شد و جنگ  جسر در ابتدای خلافت عمر به نا کامی مسلمین وبه قتل ابو عبیده  جراحیکی از فرماندهان بنام که در جبهات روم(بیت المقدس) به کامیابی های چشم گیری نایل آمده بود، انجامید در سال های بعدی جنگ های قادسیه ، جلولا، مداین ، حلوان و اکثر مناطق دیگر فارس بدست سپاهیان  اسلام گشایش یافت که این نبردها بصورت برق آسا  دولت اکاسره  فارس را با نخبگان و پهلوانان آن از بین برد چنانچه در زمان خلافت عثمان  یزدگرد  سوم  آخرین کسرای ساسانی در مرو به دست  آسیابانی کشته شد .

 از آن تاریخ در فارس هیچگونه حرکت های آزادیخواهی بر ضد اعراب نه تنها   صورت نگرفت بلکه فارس  به منطقّۀ اکمالاتی برای اعراب در مقابله با خراسانیان  تبدیل شد ، به این معنی که  سپاه  اعراب از آنجا  اکمالات سوقیات جنگی خود را برای نبرد های خراسان انجام میدادند .

اما قسمیکه دیده میشود پس از 134 سال از هجرت   هنوز سرزمین های مرو  ، بلخ و جوز جان و تخاستان و ماوراءالنهر بچندین مراتبه با ختلان و شاش از اعراب به خراسانیان و ترکان و از ترکان و خراسانیان بدست اعراب افتاده است و چنین است سرنوشت سیاسی نظامی  سیستان ،زابلستان ، کابل و  سند که  تا این سال  هیچ نیروی عربی نتوانسته اند این  سر زمین ها را منقاد گردانند چنانچه در سال 23 هجری سیستا ن توسط سپاه عرب فتح گردید ولی  در سال 124 هجری باز هم اعراب مجبوراً به سیستان و  مناطق کابل شاهان از سر  حملات خود را آغاز کردند تا توانسته باشند روح  تسلیم نا پذیری این مردم را در هم شکنند.

خلاصه این که فتوحات امویها در افغانستان راه درازی را پیمود و هر دو طرف متحمل خسارات جبران ناپذیر شدند که در تاریخ  ثبت است . و این را باید گفت که سیطرۀ  اموی در افغانستان  که بر پایۀ تعصب  و تبعیض ، تحکیم و اجبار  تحمیل مالیاتهای  سنگین ، با اغتنام  مال و برده  در جنگها قرار داشت ، انگیزۀ بزرگی بود  برای قیام  مردم در برابر استبداد  و ستم اداره اموی ، ولی موازنه این قوا ی طرفین  قابل مقایسه  نبود ، آن یکی مقتدر ترین شاهنشاهی  در روی زمین بود  ، و این دیگر  کشوری بود فاقد  مرکزیت  و پراگنده ، با موسسات فیودالی ، و لهذا فدا کاریهای پراگنده  و قوت های متشتت محلی هر باری در برابر  قدرت دولت اموی اقیم می ماند ، معهذا  مبارزه عمومی  با اشکال مختلف  دوام  داشت . و دمی از این  مبارزه فرو  گذاشت نمی کردند.[i]

کسانیکه در بر اندازی دولت امویان  موثر بودند:

خداش موسس  طریقۀ خرمیه  از مخالفین سر سخت  دستگاه  اموی بود .مردم دشمنی و رقابت  قبایل عرب را در خراسان  دامن میزدند که این مسایل روی همرفته اداره اموی را در خراسان تضعیف می ساخت.

مردمان و رجال نظامی بمجرد یافتن فرصت مناسب دست به شمشیر میزدند .

خود دولت اموی در جمع مال و تبذیر  و اسراف در تولید تنفر  و انزجار مردم تاثیر داشت.

قتیبه در خراسان  معاهدات را شکست ، غله را قیمت کرد  و مردم را بدار زد.و به تمهیدات خود وفا نکرد. او بهترین سرداران خراسان را بقتل رسانید.

حجاج مشهور به ظالم  در کوفه خون هزاران  مسلمان  را بریخت  و عبدالله بن زبیر را که خلافتش در عراق و حجاز و خراسان  اسلامی قبول شده بود  ، از حلق آویخت .

اختلافات قبیلوی یکی دیگر از  عواملی بود که روز تا روز عمر دولت اموی را  کوتاه میساخت .

مردم مسلمان شده خراسان ، از زمینه تمام این شرایط  مساعد  برای حصول استقلال  کشور خویش با یک جنبش بی سابقه ، استفاده نمودند . رهبری این جنبش را مردی  داشت که از عمق اجتماع بر آمده بود  و خواسته های جامعه را  با موقف ممالک  همجوار  و اوضاع امپراتوری  اموی  بخوبی درک میکرد  او ابو مسلم خراسانی بود.

داعیان آل عباس: در این وقت دولت امویان به نهایت فرسودگی خویش رسیده بود ، و داعیان خلافت آل عباس بهر طرف کار میکردند و چون در سنه 126 هجری  مروان الحمار بن  محمد بر تخت امویان نشست ، منصور بن جمهور کلبی که یکی از شورشیان بود ، در میدان سیاست شکست خورد ، و روی به سند نهاد  تا به کمک یزید بن عرار که از خویشاوندان او بود ، کاری را پیش برد ، اما یزید این داوطلب جدید میدان سیاست را جواب مطلوب نداد ، و منصور چون بکنار دریای سند رسید ، بر شهر سدوسان قبضه کرد ، و کشتی های جنگی را بیاراست و به پیکار یزید کمر بست .

منصور با مردانگی جنگید و قوای  یزید را منهزم ساخت و ابن عرار در منصوره 120 کیلو متری  شرق کراچی کنونی  حصاری شد و بالآخره خود را بمنصور تسلیم نمود . منصور بر سند قابض آمد و برادر خود را در 130 هجری بر دبیل و قندابیل حاکم گردانید.[ii]

در سنه 142هجری که طلیعه بنی  عباس در حالت فراز بود ابو مسلم خراسانی یکی از معتمدان خود مفلس عبدی سیستانی را با  لشکری به سند فرستاد ، و مفلس در دبیل  با منظور برادر منصور کلبی مقابل آمد جنگ سختی کردند که مفلس  گرفتار  و به امر منصور کشته شد . بعد از وقوع این حوادث سند رسماً به  خانواده  آل عباس  تعلق می گرفت .

  جنبش ابو مسلم و اوضاع خراسان :

نظر جاحط عالم قرن سوم در باره  نصب و شروع کار ابو مسلم:

ابو مسلم عبدالرحمن در سال 720م/99هجری در قریه سفید نج(سپید دژ) از مضافات شهر  انبار (سر پل کنونی) در شمال افغانستان کنونی متولد گردید ، او تحصیل کرده بود و زبان  و ادب عرب میدانست ، قامت متوسط جرده گندمی  و چهره جذاب داشت ، زبانش فصیح و قلبش قوی ، حتی قسی بود ، در سختی زندگی ، اندوه خود را و در کامیابیها  مسرت خود را نشان نمیداد . این چنین شخص در 19 سالگی  قدم به صحنه سیاست گذاشت ، و چون از بین توده نشئت کرده بود ، توانست از عدم رضایت توده ها ی مردم  در زیر سنگینی و فشار دولت  مستبد اموی ، استفاده نماید .  در آن وقت مردم نا مسلمان  از تجاوزات نظامی  و پی هم دولت و تاراج  دارایی خود بجان رسیده بودند ، و مردم مسلمان از تبعیض دولت  و محرومیت خویش ، و همچنان از سنگینی مالیات  و مظالم اعمال  آموی متنفر و بیزار بودند . عدۀ از خانواده بنی هاشم ، در بلخ و سایر شهر های  خراسان  تبعید گردیده بودند  و دستۀ از خانواده عباس ، عم پیغمبر در کوفه و حجاز در  خفا زندگی داشتند. علی  نواسه عباس از طرف خلیفه  عبدالملک  دو بار تازیانه خورد ، محمد پسر همین شخص بود که  تشکیلات  سری بر ضد دولت اموی بساخت و مبلغینی در ممالک  اسلامی فرستاد . اما مردم از ترس دولت اموی  نمیتوانستند از  انها حمایت  نمایند . پس محمد بحیث امام عباسی ها  متوجه  خراسان شد  و مبلغین متعددی اعزام نمود .

او در وقت  اعزام  مبلغین  در خراسان به آنها چنین گفت:  مردم بصره عثمان پرست است ، از کشاکش کناره گیرند  و گویند بندۀ خدا بهتر است مقتول باشد  تا قاتل ،  اهالی جزیره خارجی  و فراری هستند  و با آنکه عرب اند  به روم مانند  و با آنکه مسلمان اند  اخلاق مسیحی دارند ، اهالی شام با ما دشمن اند  جز آل سفیان  دیگری نشناسند ، مردم مکه و مدینه  ابوبکر و عمر میخواهند . پس شما متوجه  خراسان  شوید که  شجاعت آنها معلوم است  و دلهای شان از عقاید مختلفه  و فساد بلکه  از دین تهی  است، ایشان آزار دیده . مستعد جنبش  و خواهان  تغییر  خلافت اند ، آری  خراسانیها  پیکر قوی ، سینه پهن ،  سر بزرگ،  ریش انبوه،  صدای هولناک ، سخن درشت و دهن دهشت  آور دارند.[iii]

مقدمات  جنبش ابو مسلم خراسانی و تشکیلات دولت آل عباس  :

یاداشت ابن اثیر در الکامل در مورد ابو مسلم:

 ابن اثیر در الکامل  اذعان میدارد که مردم در مورد ابو مسلم بگونه ناهمخوان سخن رانده اند ، برخی  گویندآزاد مردی بنام ابراهیم بن عثمان بن بشار بن سدوس بن گودرزه از فرزندان برزگمهر فرزانه بود و ابو اسحاق کنیه میداشت و در اصفهان بزاد و در کوفه بزرگ شد و به بار آمد .پدرش سر پرستی دارایی و خانواده خود را به عیسی بن موسی سراج سپرده بود . عیسی او را در هفت سالگی بکوفه برد و چون با ابراهیم بن محمد  بن علی بن عبدالله بن عباس (رهبر) دیدار کرد ، به او گفت:نامت را دیگر کن زیرا بر پایه آنچه در نبشته ها  خوانده ام کار ما جز با دگر گونی نام  تو سامان نیابد ، او خود را ابو مسلم عبدالرحمن بن مسلم نامید و براه خویش رفت، او را گیسوان فروهشته بود پالانی بر  خری نهاده بر سر آن سوار گشته بودو هنوز نزده سال میداشت  ابراهیم (رهبر) دختر عمران بن اسماعیل طایی شناخته با نام ابو نجم را برای او به همسری بر گزید . دختر با پدرش در خراسان بود . ابو مسلم در خراسان به آغوش وی رفت . او دخترش فاطمه را به محر زین ابراهیم به زنی داد و دختر دیگرش اسماء را به فهم بن محرز. اسماء فرزند آورد ولی فاطمه  نیاورد . فاطمه آنست که خرم دینان از او یاد میکنند .

بعضی ها گفته اند  نام او ابراهیم ولقبش حیکان بود و در روستاهای عجلی بنی معقل در اصفهان یا جای دیگر از کوهستان بسر می برد. ابراهیم (رهبر ) نام او را عبدالرحمن گذارید و کنیه اش را ابو مسلم . او با خداوندگارش ابو موسی زین ساز بود .

برخی دیگر گویند که ابو مسلم برده یی بود و انگیزه گرایش او به بنی عباس این بود که بکیر بن ماهان دبیر یکی از  کار گزاران سند بود، چنان شد که او بکوفه آمد و با پیروان بنی عباس انجمن کرد .کسی به زیان ایشان گزارشگری کرد و همگی دستگیر شدند و بکیر به زندان افتاد و دگر ها آزاد شدند . در زندان یونس بن عاصم و عیسی بن معقل عجلی بودند و ابو مسلم  همراه او بود و خدمت او میکرد . بکیر ایشان را به پیروی از اندیش خود خواند که بدو پاسخ گفتند و یاورش گرفتند. او به عیسی بن معقل گفت : این پسر چکاره توست؟ گفت بردۀ من است . گفت او را می فروشی ؟ گفت: از ان تو باشد . گفت دوست میدارم که بهایش بستانی . گفت هر چه میخواهی بپرداز . که برده از ان تو باشد او چهار صد درم بوی داد و بکیر او را به نزد ابراهیم (رهبر ) فرستاد . ابراهیم او را به ابو موسی زین ساز داد . او گفتار های بایسته از ابو موسی زین ساز شنید و از بر کرد و سپس برفت و امد بین خراسان و عراق پرداخت.

بعضی گویند او بردۀ کسی از مردم هرات  یا پوشنگ بود....[iv]  برخی زمورخان نسب ابو مسلم را اصفهانی میدانند که این نسبت بعلتی خواهد بود که در اصفهان تولد یافته باشد .

مطهر بن طاهر مقدسی هر دو روایت را نقل میکند و مولد او را اصفهان میداند .[v] همین مورخ  میگوید:بودلامهزند بن جون اسدی شاعر عربی اویل عصر عباسی متوفی 161هجری که از معاصران ابو مسلم است ، در اشعار خود او را هجو کرد  و به تقلید منصور خلیفه بجای ابا مسلم ابا مجرم خواند که در ص، 1/283 ابن خلکان آورده شده است که ما ترجمه آنرا نقل میکنیم:

ای ابا مجرم خداوند نعمتی را از بندگان دریغ ندارد ، تا وقتی که خود بنده ، آنرا تغیر ندهد ، «آیا در دولت منصور غدری را می اندیشیدی؟ آگاه باش که پدران کُرد تو همانا از اهل غدر بودند.» در این شعر پدران ابو مسلم را کُرد گفته و امکان  دارد که از اکراد مورو بوده باشند که خراسانی بودند   

نظر طبری در مورد نسب ابو مسلم:

در حدود سنه 100 هجری در یکی از روستا های مرو پایتخت  خراسان ، که ماخان یا افریدین (زندین) نام داشت و در سه فرسخی مرو واقع بود ، مردی بنام بنداد هرمزد می زیست که روستا دار آنجا شمرده  میشد ، و گاهی تجارت مواشی را با کوفه  میکرد.که پیش از قبول اسلام نام و دین زردشتی داشت . وی آزاد مرد مهتر زادۀ بود که نسبش را مورخان چنین نگاشته اند .

مجمل به حوالت حمزه  بن حسن در کتاب اصفهان : نسبش به شیدوش پسر گودرز  کشواد همی شود .[vi]

نظر ابن خلدون در باره نسب  ابو مسلم:

در باب ابو مسلم جز این هم گفته اند  و آن اینکه ابراهیم امام ، چون ابو مسلم را به خراسان فرستاد دختر ابو نجم را به او به زنی داد و برای نقبای خراسان نوشت  که از او اطاعت کنند .

نسب ابو مسلم به حوالت ابن خلکان: مسلم و قیل عثمان خراسانی بن یسار بن سدوس بن جودرزاز  پسران بزرجمهربن بختگان [vii]

ابو مسلم از سواد کوفه بود او وکیل دخل و خرج ادریس بن معقل  العجلی بود . سپس به محمد بن علی و پس از او به  پسرش ابراهیم امام  پیوست. آنگاه از طرفداران فرزندان محمد بن علی بود .. آنگاه که بخراسان آمد نو جوان بود . سلیمان بن  کثیر در وی بحقارت نگریست و او را نپذیرفت .در آن دوران ، ابو داود خالد بن ابراهیم به ماوراءالنهر رفته بود . چون بمرو آمد ، سلیمان نامه امام را بر او خواند . او پرسید پس بو مسلم کجاست؟گفتند: سلیمان بن کثیر بسبب اینک نو خاسته بود رانده است .و گفته است که وی را بر این توانایی نیست و می ترسم که جان ما و کسانی را که ئعوت میکنیم ، بخطر اندازد .ابو داود ایشان را گفت : خداوند  پیغمبر خود را بهمه خلق مبعوث گردانید ه، و بر او کتابش راکه حاوی همۀ شریع اوست ، نارل نموده  و او را از هر چه بوده ، و هر چه خواهد بود آگاه ساخته است و علم  ورحمت خود را برای امتش باقی گذاشته و آن در نزد عترت و اهل بیت اوست . ایشان وارثان آن علمی هستند که خداوند به پیغمبر خود آموخته است . آیا در این شکی دارید؟ گفتند: نه.گفت : هر اینه  در این امر تردید کرده اید ، و گرنه او کسی را سوی شما نمی فرستد ، مگر آنکه بشایستگی او بچیزی که قیام خواهد کرد ، آگاه باشد .چون ابو داوود این سخنان بگفت از پی ابو مسلم فرستادند و او را بدستور ابو داوود از قومس باز گردانیدند و کار های خود بدو سپردند.و سر بفرمانش نهادند.از آن پس همواره در دل ابو مسلم چیزی از سلیمان بن کثیر بود .

ابو مسلم داعیان را  به اطراف می فرستاد و مردم دسته دسته گردن می نهادند.آنگاه ابراهیم امام او را در سنه 129 هجری فرا خواند تا اموالی را که از خراسان گرد آورده بود بدو رساند و او را به اظهار دعوت فرمان دهد . ابو مسلم با جماعتی از نقبا و شیعه روان گردید . در قومس نامه امام بدستش رسید که او را به باز گشت و آشکار  ساختن دعوت در خراسان فرمان میداد . ابو مسلم قحطبه و اموال را بفرستاد و خود به جرجان رفت . آنگاه ابو مسلم از پی خالد بن برمک و ابوعون کس فرستاد . آنان نیز هرچه اموال از شیعیان گرفته بودند ، بیاوردند ، و او همه را نزد ابراهیم فرستاد .[viii]

طرز تفکر ابو مسلم در پیشبر د داعیه اش:  ابو مسلم از تمام چیز های که در مفکوره خود تداعی کرده بود برای انهدام دولت امویان کار گرفت . او میخواست  عباسیان را که ،  به خاندان پیغمبر اسلام منسوب بود  و در نزد ملل مسلمان از شأن والایی بر خوردار بودند ، وسیله انهدام  دودمان اموی قرار دهد و از آن طریقه عرب را در خراسان بر اندازد و به تاسیس دولت ملی خراسانی بپردازد . در این وقت ابراهیم پسر امام  محمد متوفی بحیث امام عباسیان  در کوفه می زیست ، ابو مسلم در سال( 120هجری/741م) به کوفه رفت و با امام مذاکره نمود و قرار های گذاشت و بعد از آن بخراسان بر گشت و خودش را «امیر طرفدار بنی عباس » معرفی کرد. او توانست در مدت کوتاهی مردم بسیاری را از طبقات  ناراضی از حکام اموی را در هرات ، پوشنگ ، بادغیس ، ، مرو ، مرغاب ، نسا ابیورد ، طوس، سرخس،بلخ چغانیان ، تخارستان ، غور ختلان ، کش ، نسف  و سایر مناطق حدود صد هزار اسپ سوار و خر سوار را بدور خود  جمع کند.

در زمانیکه نصر بن سیار والی اموی در خراسان مشغول  جنگ با  جدیع کرمانی بود ، ابو مسلم از این فرصت استفاده کرده  و در پنجم رمضان (129ه/746م) در مرو  پرچم خراسانیان را برنگ سیاه بر افراشت و خود نیز لباس سیاه پوشید و در بین هزاران نفر  از داوطلبان آزادی  خواه و جنگجو ، خلع خلفای اموی را  از سلطنت  و نصب عباسیان را  بخلافت اسلامی  اعلام کرد و خودش را شهنشه خراسان  خواند. ابو مسلم در سال (130ه/747م) با سپاه اسپ سوار و خرسوار و  پیاده نظام خود  تمام  ولایات مسلمان شده  خراسان را  از اداره اموی نجات داد و در عین حال اردوی او  به  قیادت  قحطبه  و خالد  بن برمک  بلخی داخل ایران شد  و در طی جنگهای گوناگون  گرگان ، اصفهان ، جلولا و عراق تمام مدافعین دولت اموی را از بین  برد  و در سال (133ه/750م) داخل شهر کوفه گردید . و طبق فرمان ابو مسلم  برادران ابراهیم  امام عباسی ، عبدالله سفاح  و منصور دوانقی را از پناگاه مخفی شان کشیده ، اولی را بخلافت اسلامی برداشتند چونکه امام ابراهیم را دولت  اموی با فرو بردن سر امام به توبره پر از چونه ، او را کشته بود ، وزارت سفاح را به  یک نفر ایرانی  ابو سلمه جعفر همدانی  دادند. عساکر اعزامی خلیفه جدید امیر امویان را در نزدیکی حران بکشتند و سرش را  از کوفه در خراسان نزد ابو مسلم  فرستادند . متعاقب آن تمام  خاندان  امویان از دم  تیغ  عباسیان گذشت و این در حالی بود که تاریخ اسلام داخل یک دور جدیدی از فرمانروایی خود میشد.[ix]

پیشبرد دعوت ال عباس توسط ابو مسلم از قول  طبری: گویند بو مسلم در نیمه جمادی الاخر با هفتاد کس از نقیبان  خود برون شد و به سرزمین خراسان رسید . در دانقان  ابوالکامل متعرض وی شد و گفت کجا میروید ؟ گفتند بحج می رویم . این مرد را بومسلم  دعوت کرد که پذیرفت و دست از آنها بداشت. ابو مسلم  سوی بی ورد ، نسا  و به قومس رسید  و در آنجا نامۀ از ابراهیم امام دریافت کرد که در آن نامه به ابو مسلم گفته بود: « من پرچم نصرت را برای تو فرستادم هر کجا این نامه بتو رسید باز گرد و هر چه را نزد تو است همراه قحطبه بفرست که در موسم حج در نزد من ارد.»

گویند ابو مسلم  سوی خراسان باز گشت و قحطبه را سوی ابراهیم امام فرستاد و چون در نسا رسید سالار پادگانی که در نزدیکی نسا بود راه شان را گرفت و گفت شما کیستید؟ گفت  زایرین حج هستیم  آنگاه ابو مسلم را سوی مفضل بن شرمی سالار خود بردند . ابو مسلم  دعوت خود را به وی اشکار کرد پذیرفت  و توصیه کرد که : « آهسته بروید و شتاب مکنید»

ابو مسلم در اولین روز ماه رمضان سال 129/750م به مرو رسید  و نامه  ابراهیم امام را به سلیمان بن کثیر داد که در نامه چنین آمده بود:«دعوت خویش را آشکار کن و منتظر نمان که وقت آن رسیده است»

پس ابو مسلم را معین کردند و گفتند« یکی از اهل بیت است»و به اطاعت بنی عباس خواندند و به کسانیکه از دور و نزدیک دعوت شان را پذیرفته بودند پیام دادند و گفتند :«کار عباسیان را آشکار کنید و سوی انها دعوت کنید»

ابو مسلم در دهکده ای بنام سفیدنج فرود امد . و این در حالی بود که شیبان  وکرمانی با نصر بن سیار در نبرد بودند . ابو مسلم دعوت گران خود را سوی مردم فرستاد که کار شان علنی شد و کسان گفتند :«یکی از بنی هاشم آمده» و او بروز عید فطر در دهکده خالد بن ابراهیم  قیام کرد و ابو مسلم در دهکده الین و یا لین فرود آمد و بیک روز (مردم) شصت دهکده نزد وی آمدند ، چهل و دو روز آنجا بماند ، نخستین فتح ابو مسلم از جانب موسی بن  کعب بود که در بیورد رخ داد و به کشتن عاصم بن قیس پرداخت . آنگاه خبر فتح از جانب مرو روذ(مرورود) به نزد وی آمد.

قول دیگر این است که ابو جعفر از قول روایت ابوالخطاب گوید:ابو مسلم وقتی از قومس باز گشت به سرزمین مرو آمد . از قومس قحطبه بن شبیب را با مالهای که همراه داشت ، و با هدایایی سوی ابراهیم امام فرستاد ، آنگاه سوی مرو باز گشت و در شعبان سال 129ه نه روز از ماه رفته بروز سه شنبه انجا رسید و در دهکده یی بنام فنین به  نزد ابوالحکم عیسی بن اعین نقیب جای گرفت ، دهکده از آن ابو داوود بود . در ماه رمضان همان سال ابوداوود را با عمرو بن اعین به تخارستان و ناحیه این سوی بلخ فرستاد که دعوت را علنی کنند. و هم در ماه رمضان نضر بن صبیح و شریک بن غضی هردوان تمیمی برای علنی کردن دعوت سوی مرو روذ فرستاد . ابو عاصم عبدالله بن سلیم را نیز سوی طالقان فرستاد و ابوالجهم بن بعطیه را بخارزم فرستاد بنزد علائ بن حریث که دعوت را علنی کند. و اگر ضرورت شد برای دفاع از خود با شمشیر با دشمنان خدا و رسول نبرد کنند  و کسانی که تا رسیدن وقت دشمن از آنها غافل بود مانعی نداشت که پس از رسیدن وقت قیام کند. گویند ابو مسلم در دهکده سفیدنج نزد سلیمان بن کثیر خزاعی منزل گرفت که در ناحیه خرقان بود و در بیست و پنجم رمضان سال 129ه پرچمی را که ابراهیم امام نزد ابو مسلم فرستاده بود و سایه نام داشت بر  نیزۀ بستند که چهارده ذراع درازا داشت  و نیز بیرقی را که امام  فرستاده بود و ابر نام داشت بر نیزه یی بست که سیزده متر درازا داشت  و این آیه را می خواند:«اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر» [1]

یعنی: « کسانی که چون ستم دیده اند کارزار میکنند و خدا به نصرت دادن شان تواناست»

آنگاه ابو مسلم و سلیمان بن کثیر برادر سلیمان و غلامانش و با کسانی از مردم سفیدنج از جمله غیلان بن عبدالله خزاعی که دعوت را پذیرفته بودند ، و نیز حمید بن رزین و برادرش عثمان ابن رزین همگی  لباس سیاه پوشیدند .و خود را آماده  جهاد  کردند

گوید: دعوت گران اهل با کسانیکه دعوت را پذیرفته بودند ، پیش ابو مسلم آمدند ، و نخستین کسانیکه آمدند مردم سقارم بودند با ابوارضاحهرمز فری ، عیسی بن شبیل، با نهصد کس و چهار سوار و سلیمان بن حسان و برادرش یزدان بن حسان و هیشیم بن یزید ، و بویع ، وابسته نصر بن ماویه ، و ابو خالد حسن ، و جردی و محمد علوان از مردم هرمزد فره . از مردم سقادم هزار و سه صد پیاده و شانزده سوار ، نیز با ابوالقاسم محرز  بن ابراهیم جوبانی ، آمدند ، از جمله دعوت گران ، ابوالعباس مروزی و خزام بن عمار و حمزه بن رنیم نیز با انها بودند .

و این  کسان دو روز بعد از قیام ابو مسلم تکبیر گویان به  او پیوستند .

ابو مسلم که کارش سامان گرفت  به  نصر سیار نامه نوشت که:«اما بعد : خدای که نامهایش مبارک و یادش ولا باد، در قر آن اقوامی را ملامت کرده و فرموده:

«و اقسمو ابالله جهد ایمانهم لئن جائتم نذیر لیکونن اهدی من احدی الامم فلما جائهم  نذیر ما زادهم الا نفورا استکباراً فی الارض  و مکرالسئی ولا یحیق المکر  السیئی الا باهله فهل ینظرونالا سنته الاولین فلن تجدلسنته الله تبدیلا ولن  تجد لسنة الله تحویلا»[2] 

یعنی بخدا قسم میخوردند قسم های موکد که اگر بیم رسانی بیاید شان از امت دیگر ره یافته تر خواهد بود و چون  بیم رسانی بیامدشان جز دوری و بزرگی و دوری فروشی در این سرزمین و نیرنگ بد شان نیفزود و نیرنگ بد جز بصاحبش  نرسد مگر جز روش گذشتگان انتظاری دارند که هر گز روش خدا  تبدیل پذیر نخواهی یافت و هر گز روش خدا را  تغییر پذیر نخواهی یافت .»

بو مسلم راه  های آذوقه رسانی  نصر سیار را که از مرو رود و بلخ به طخارستان میرسید بست .

دومین نشتگاه ابو مسلم در مار سرجس بعزم  نیشاپور بود و تمام یاران او بدو پیوسته بودند . هجده ماه از قیام ابو مسلم گذشته بود که نصر سیار یکی از نزدیکان خویش را بنام یزید با سپاه فراوان به نبرد ابو مسلم فرستاد . بو مسلم مالک بن هیثم خزاعی را بمقابله وی فرستاد مصهب بن قیس نیز باوی بود . یزید سوی  این قوم حمله بردند ، ابو نصر پیاده شد و یاران خود را ترغیب کردو گفت:« امیدوارم خدا کافران را سر کوب  کند»و انها صادقانه دلیری نمودند  دو گروه صبوری کردند و سی و چهار کس از طرفداران بنی مروان کشته شد و هشت کس از انها اسیر شد و عبدالله بن طایی به یزید وابسته نصر سیار حمله برد و او را به اسیری گرفت و یارانش  هزیمت شدند . بو مسلم  زخم های وابسته نصر سیار را مداوا کرد وقتی خوب شد  گفت : اگر خواهی با ما بمان و اگر نزد اربابت می روی باکی نیست به این شرط که از ما دروغ نگویی و با ما در اینده بجنگ بر نیایی. او  ترجیع داد که نزد سالارش  نصر سیار برود.

وقتی یزید نزد نصر سیار رسید بدو گفت: « خوش نیامدی ، بخدا چنین پندارم که قوم ترا باقی گذاشتند که بر ضد ما حجت کنند.»یزید فرستاده او  گفت:«بخدا چنان است که  پنداشته ای ، مرا قسم داده اند در باره آنها دروغ نگویم که انها نماز ها را بوقت میکنند با اذان و اقامه ، قرآن میخوانند و یاد خدا بسیار میکنند .و بدوستی پیغامبر (ص) استوار اند چنان دانم که کار شان بالا می گیرد ، اگر نبود که مولای منی و از بردگی آزادم کرده  ای  پیش تو باز نمیگشتم و با آنها می ماندم».

گویند: این نخستین جنگ میدانی میان شیعیان و  طرفداران بنی مروان بود . در همین سال طرفداران بو مسلم  مرو رود را کشادند و عامل  نصر سیار را بکشتند.[x]

ابو مسلم راه درازی را که  حاوی خطرات جدی و جان کاه بود  پیمود و یاران دلیری را در راه  پیروزی  قیام خود انتخاب و آماده ساخت که  هر کدام شان  سر بکف و جان بلب بودند . او در این راه دشوار تمام بلندیها و همواریهای خراسان را از دست   نصر سیار عامل  دولت رو به ذوال اموی در خراسان  با شجاعت و دلیری گرفت  که اگر تمام کار نامه های این فرزند برومند خراسانی را که تا امروز مایه فخر در تارک خطوط تاریخ است  بنویسیم  خود کتاب ضخیمی خواهد شد لذا این قیام و داعیه را به کلمات قصار از  قول میر غلام محمد غبار از کتاب  افغانستان در مسیر تاریخ می بندیم و وقایع بعدی را دنبال می کنیم.

بو مسلم بعد از تنظیم داخلی در سال 753م/132ه بغرض نظارت  در خلافت عباسی  و ادای فریضه حج  بعراق سفر نمود  و از طرف خلیفه سفاح که خود او را بر تختگاه خلافت نصب کرده بود  پذیرایی شد .  این وقت وزارت عباسی به خالد  بن برمک بلخی  - بعد از  کشته شدن ابو سلمه  همدانی – تعلق داشت . ابو مسلم بعد از ادای حج بر میگشت  که خلیفه سفاح بمرد  و منصور دوانقی برادرش  به ابو مسلم متوصل شد  تا خلافت او را به از بین بدن رقبایش ، تحکیم نماید . ابو مسلم پذیرفت  و رقیب اولینش  عیسی بن موسی  را در انبار شکست داد  و با عبدالله بن علی بن عباس  که در نصیبین اعلان خلافت کرده بود ، پنج ماه جنگید  تا او مغلوب و منصور را خلافت مستحکم گردید . از آن  پس ابو مسلم از حرکات  منصور بد برده بود ، بدون وداع عازم  قلمرو خودش  خراسان شد . منصور بترسید و نامه  ای به او نوشت  که از راه بر گردد  و به تنطیم حکومات مصر و شام  بپردازد . نماینده خلیفه عبدالحمید مرغابی بود  که توانست در ری ابو مسلم را در یابد  و بمراجعت وا دارد . ابو مسلم بر گشت و از طرف خلیفه  استقبال شد ، در حالی که  فراموش کرده بود ، خدعه و فریب گاهی میتواند  قدرت را مغلوب کند . خلیفه  منصور  در یکی از صحبت  های ساختگی و محرمانه  توسط جلاد های مخفی به بو مسلم حمله نموده و او را ریز ریز  نمود و سرش را  در طبق های دینار  و درهم  به معسکر  خراسانیان فرو ریخت . مورخ شهیر  غبار اینطور اذعان داشته و از موضوع نتیجه می گیرند که :این حادثه  که نمونه کامل  اخلاق سیاسیون جهان است  در چهار شنبه  25 شعبان 137ه/754م واقع گردید . به این ترتیب  سلطه سیاسی  عرب  مجدداً در  خراسان= افغانستان کشیده شد . و این اختناق هفتاد سال دوام  نمود.[xi]  


 

[1] -حج / آیه 45

[2] - فاطر / آیه های 42 و 43


 

[i] - افغانستان در مسیر تاریخ ، تالیف میر غلام محمد غبار ، چاپخانه نهضت ، نوبت چاپ 1375، ج/دوم ، ص، 171

[ii] - افغانستان قبل... ،ص، 231؛ رککفتوح ، 543

[iii] - افغانستان در مسیر ...، ٌ، 173؛ رک:  استاد محمد امین مصری  مولف  صخی الاسلام  بنقل از  جاحظ عالم  قرن سوم

[iv] - الکامل  ابن اثر ، جلد 5 ، ص، 93.

[v] - افغانستان بعد از ... پا نوشت ص، 247؛ رک:البدء والتاریخ، مقدسی ، 6/92

[vi] - افغانستان ... ، ٌ،247، رک: مجمل فصیحی ،ص، 315

[vii] -افغانستان بعداز...عبدالحی حبیبی ،ص،245 ؛ رک:وفیات الاعیان ابن خلکان، 1/280.

[viii] - کتاب العبر ، ابن خلدون ،ج/2، صص،224تا 226.

[ix] - افغانستان در مسیر تارخ...، صص، 174-175

[x] - تاریخ طبری ، جلد سیزدهم ، صص، 4513 تا 4526

[xi] - افغانستان در مسیر تاریخ، ٌ 176

++++++++++++++++++++++++++

 

آریایی ها

اقوام خراسانی و دنباله در گیری با دولت اموی

اموی ها تا هشام بن عبدالملک

حرکت های اعراب و شروع نزج گیری داعیه آل عباس و جنبش های خراسانی

بخش پانزدهم

عبدالملک بن  مروان 65:

در عهد عبدالملک بن مروان ولایات سیستان و خراسان  دست خوش آشوب های گسترده بود . و در سال 78هجری عبدالملک امیه بن عبدالله را از ولایات خراسا ن عزل کرد و اختیار این مناطق حیاتی برای اعراب را به حجاج بن یوسف که شخص سفاک و ستمگر از خاندان بنی امیه بود سپرد؛ حجاج از جانب خود خراسان رادر سال78هجری به مهلب بن ابی صفره سپرد که او پسرش مغیره را والی مرو گردانید مغیره در مرو بمرد و در همانجا دفن گردید؛ وهمچنان  عبدالملک  سیستان را به  عبیدالله بن  ابو بکره  داد . مهلب در انطرف دریای آموختل و کش و سغد و نسف را که در کناره شمالی رود جیحون واقع است در  سال 80هجری فتح کرد  و در سال 82 زمانیکه به زاغول مرو رود رسید  از جهان رفت .[i] بعد از او یزید بن مهلب به امر  حجاج والی  خراسان شد و در سال 84 قلعه نیزک (تیزک) بدست او در بادغیس فتح شد. در سال 85  حجاج قبل  از اینکه یزید به فتح تمام بادغیس موفق شود از کار بر کنار و برادرش بعوض   کار دار خراسان شد که وی  بادغیس را تا ترمذ  کشود و بار ها با مردم آنطرف دریای امو جنگید.

قتیبه بن مسلم باهلی:  این مرد بیباک و آهنین که در چندین جای از این نوشته شرح مبسوطی از وی آورده شده است  در حالی به خراسان از طرف ولید بن عبدالملک والی  خراسان گردید که مردم  خراسان در جوش مبارزات آزادی خواهانه خود بر ضد اعراب بودند و این در حالی بوقوع می پیوست که اعراب بخاطر  بدست آوردن  قدرت و  مکنت  در یک همچشمی و رقابت کور که اکثراً مایه فساد میشد با هم رقابت میکردند که مسئله  گسترش اسلام را  اکثراً به مشکلات مواجه میساخت چنانچه در تاریخ  خاندان امیه دیده میشود که چندین مراتبه مناطق خراسان فتح  میشود و باز پس ستانیده میشود . روی این اصل ولید بن عبدالملک قتیبه را که هم مرد ادب و منطق بود و هم اهل شمشیر و درایت و فهم. او در مدت ده سال حکمرانی خود در ماورا النهر تا حواشی چین پیش رفت و با استقلال حکم راند . او نه تنها یک فرمانده  فولادین و با تدبیر بود بلکه اهل شعر ، و روایت هم بود که از مفاخر جهان عرب و از فرماندهان نامی عصر امویان  بحساب میرود . او در سال 96 هجری در عصر سلیمان بن عبدالملک امیر اموی استقلال تام خود رااز دولت اموی اعلام داشت و از اطاعت دربار اموی  خودش را  خارج ساخت . سرداران عرب از اثر فعالیتهای پشت  پرده خراسانیان (حیان) که بعداً می آید ، از اثر این دسیسه بر وی  شوریدند و وکیع ابن حسان تمیمی  وی را در حالیکه پنجاه و پنج سال از عمرش میگذشت در فرغانه بکشت. که چنانچه در قسمتهای گذشته، در ولایات شمالی هندوکش از میمنه  تا بغلان که شرح آن گذشت و با کار نامه های این  فرماندار  نامی  آگاهی حاصل کردیم.

بعد از درگذشت حجاج بن یوسف در سال 95هجری بنیان سلطه اعراب در خراسان  متزلزل شد  مردم خراسان که در پی چنین فرصت های میگشتند  موقع را برای  تضعیف  حکوت اعراب مغتنم شماریدند که از این نزاع ها و  رقابت  های قبیلوی اعراب سود زیادی بردند . نظام  اداره  دولت اموی ها بر پایه های مناسبات قبیلوی استوار بود که این موضوع باعث شد تا دو نفر از فرماندهان  نامی ایکه در خراسان استیلا داشتند  از دربار سلیمان کوفته و معتوب گردیدند : اولی همین قتیبه بن مسلم فرماندار شمال خراسان بود که جهانکشای بی نظیر و سرباز بی رقیب بود که فتوح اسلامی در خراسان و ماواءالنهر تا شاش(تاشکند ) و حاشیه های چین و  قزاقستان  و مناطقیکه امروز بنام  جمهوری های آسیای میانه میباشد گشایش آن مرحون لیاقت و شجاعت اوست. و دو دیگر  محمد بن قاسم سپه سالار جوان امویان در  جنوب هندو کش که سند را تا ملتان فتح کرد که  گزارشات  فتوحات وی را در بخش  سیزدهم این نوشته به  تفصیل  آورده ایم که این سردار نامی مناطقی را که امروز بنام  پاکستان یاد میشود تا بلوچستان و سند را تا کراچی تا کرانه  های بحر هند کشود. که این دو فرمانده نامی جهان اسلام از اثر دسایس دربار سلیمان  توسط عمال سلیمان  کشته شدند.

وقضیه چنین بود که حیان خراسانی که اصلاً از نژاد کرد بود . این شخص وکیع را بر  قتیبه شورانید . او در حالیکه اعرابرا بجان هم شورانیده بود به عساکر  عجمی خود گفت:«تازیان بر خلاف دساتیر دینی خویش با یکدیگر می جنگند بگذارید تا یکی دیگر خود را بکشند؟ [ii] » « و ای گروه عجم ! چرا خویشتن را برای قتیبه می کشید؟  آیا این افت بر شما نکوست؟» [iii]  در نتیجه پیوستن  حیان به وکیع قتیبه با تمام خاندانش از بین رفت و حیان توانست این فرمانده لایق و مقتدر عرب را که در خراسان خونریزیها نموده بود از بین  بردارد که این مقدمه یی بود برای سقوط اقتدار و سیطره  اعراب اموی در خراسان .

یکی از  خراسانیان بعد از مرگ قتیبه گفت:

«ای تازیانً شما مردی را کشتید که در بین ما بودی و مُردی، و جسد او را در تابوتی  نهادمی ، تا در روز جنگ بوسیله او« پیروز بودمی.».یعنی این  قتیبه به اندازه ای محکم و استوار و با اداره بود که کافیست حتی جسد او از مهابت که در تابوت  هم پیشا پیش جنگاوران باشد فتح و پیروزی بار می آورد.

حیان از بزرگترین و کاری ترین دشمنان  اعراب در خراسان شناخته شد ، چنانچه در سنه 102هجری سورة بن حر به سعید خزینه فرمانروای عرب راپور داد  که که حیان بزرگترین دشمن تازیان است ، و وی خراسان را بر فتنه شورانید ، و اکنون هم میخواهد  آشوبی را برایت  تولید کند .

سعید وی را فرا خواند و  با زهر بکشت.

امرای بنی امیه که به خراسان الی جنبش ابو مسلم حکم میراند:

وکیع بن حسان:او بعد از قتل قتیبه الی مدت ده ماه در خراسان  حکم راند  در سال 97 هجری مهلب از دربار سلیمان بن عبدالملک به خراسان آمد و پسر خود مخلد را سر رشته  دار امور مال کرد او وکیع قاتل قتیبه را از اثر اموالی که از بیت المال  گرفته بود گرفتار و محبوس ساخت .

یزید پسر ش مخلد را در خراسان  گذاشت و خود با صد هزار مرد جنگی عربی و خراسانی به فتوح جرجان و قسمت های غربی خراسان متوجه شد .

عمر بن  عبدالعیز یا عمر الثانی: در سال 99هجری سلیمان بن  عبدالملک در گذشت  و عمر بن عبدالعزیز که مرد پارسا ، مدبر و دیانت شعار وسیاست مدار بر جسته و شخص قاطع در اراده و تصمیم بود،از حیث داد و عدل و تقوی به عمر ثانی معروف و بخلافت  منسوب شد. در زمان او فتوح اسلامی در اطراف قلمرو اسلامی وسعت و گسترش یافت . او بفرماندهان ماورا النهر نامه نوشت و هر کدام شان  را بدین اسلام باز  خواند. که بعضی ایشان  دین اسلام را پذیرفتند.

جراح بن عبدالله حکمی از جانب عمر بن عبدالعزیز  به امارت خراسان گماریده شد . او مخلد و کار داران او را که همه بفساد آغشته بودند معزول و زندانی کرد و عبدالله  بن معمر یشکری را به ماواءالنهر فرستاد  که تا تاش و حدود چین  پیش رفت . جراح  که شخص  بیباک و سخت دل و  درتبذیر مال دولت  سخت بیباک  و بی پروا بود که چون پیش آمد  جراح به سیاست خلیفه که از طریق ملاطفت امانت داری و عدالت  پیش آمد میکرد و در مال دولت سخت گیر بود او را از آنجا معزول و در عوض او عبدالرحمن بن نعیم الغامدی را بحیث فرمانروا ی سپه  لشکر و عبدالرحمن بن  عبدالله قشیری را  بحیث کار دار مالیات گماشت. ولایت هرات در سال 100هجری به علی بن عامر ضبی سپرده شد .[iv]

نامه خلیفه به مردم خراسان:  «ای مردم خراسان بر امور نظامی شما عبدالرحمن بن  نعیم و برامور مالی شما عبدالرحمن بن عبدالله را گماشتم ، اما با ایشان شناسایی سابقه ندارم ، ولی با استناد خبری که از آنها داشتم ، ایشان  را بر گزیدم ، اگر موافق میل شما باشند ، شکر خدا را بجا آورید ، و الی از خدا استعانت جوییدولاحول ولا قوت الا بالله.[v]»

 

نامه خلیفه به عبدالرحمن بن نعیم :  اما بعد :همواره به بندگان خدا برای خدا ، بنده پند دهنده باش، در راه خدا از دشنام مردم مترس، زیرا خداوند بتو اولاتر از مردم است ، و حق او بیشتر ، در کار های مردم به نیکویی و نصیحت و امانت  و خیر خواهی گرای ، و مبادا که جز حق بچیز دیگری میل کنی ، و از او هیچ پوشیده نیست و پناهگاهی جز او نیست .[vi]

عمر بن عبدالعزیز  در مورد خراسان  به عاملین خود اندر باب خراسان چنین وصایاداشت که ضبط آنرا در این نوشته  ضروری دانستم:

او به عامل خراج خود عقبه بن زرعه  طایی که بعد از قشیری فرستاده شده بود چنین هدایت داد :

در مرز های اسلامی جایی بزرگتر و مهمتر از خراسان نمی بینم ، باژ آنرا به تمامی فرا گیر ولی ظلم مکن. اگر مالیات آنجا برایت کافی نباشد بنویس تا از اینجا مال فراوان بفرستم. این خلیفه نیک نام که  سیطره  خلافتش از مدیترانه تا  حدود چین و سند  گسترش یافته بود را با کمال عدل و انصاف  و عدالت جمعی  اداره میکرد که در سال  101هجری  فرمان یافت و یزید بن  عبدالملک بجایش نشست . او مسلمه بن عبدالملک و  سعید بن عبدالعزیز اموی را بخراسان حاکم کرد . او کارداران سابقه خراسان را معزول و در مرو  زندانی ساخت  و خود در ماورای جیحون بحرب و ضرب  پرداخت.

سعید بن عمرو  حرشی در سنه 103هجری در صفحات شمال خراسان و ماورای آمو و در سال 104 سعید از خراسان معزول و بجایش مسلم بن سعید کلابی نصب گردید . او در تخارستان نصر بن سیار را  حاکم ساخت . در سال 105 هجری فضل بن هناد بحکمرانی هرات گماشته شد  که از طرف خود ابراهیم بن عبدالرحمن حنفی را به کفالت  فرستاد.

در سال 106 هجری مسلم بن سعید از فرغانه بر کنار و اسد بن عبدالله حکمران بلخ بجایش گماشته شد.. اسد در سال 107 هجری به کهسار غرجستان پیوسته  به جبال تالقان و غور  تاخت . او مرکز خود را از بروقان دو فرسخی بلخ به بلخ انتقال داد و دارالحکومه خود را در بلخ قرار داده و به بنای بلخ پرداخت. کار ساختمان شهر بلخ  را به بو خالد برمک بن برمک (سادن نوبهار) سپرد. در سال 107هجری بلخ مرکزثانی سپاه و فرماندهی  خراسان و ماوراءالنهر بعد از مرو گردید. در این سال مجشر بن مزاحم سلمی و  شجاع بن تیهان قرشی در هرات  حکمرانی داشتند.

اسد از نهر جیحون گذشت و به ختلان حمله اورد و حکمدار آنجا را بکشت ، چون بکمال فضیحت به خراسان بر گشت کودکان در باره اش چنین می سرودند:

از ختلان آمدی          برو تباه آمدی                           بیدل فراز آمدی

اسد در خراسان از شهرت نیکی بر خوردار نبود و هشام بن عبدالملک اسد را از فرماندهی خراسان فرا خواند و در 109 هجری با جمعی از دهقانان خراسان به عراق  رفت و بجایش حکم بن عوانه کتبی گماشته شد.[vii]

خراسان و داعیان آل عباس:

بنا بر قول  ابن اثیر در الکامل (5/66)فتوح البلدان (526)؛طبری (5/388) اسد در بین قبایل عربی پرخاش و تعصب پدید آورد ، و نصر بن سیار یکی از سرداران عرب را با همراهان وی از مضر عرب تازیانه زد ، و مردم را به دوازده هزار مرد شمشیری خویش تهدید نمود و از همین سبب  بلخیان او را زاغ گفتندی .

در چنین حال که خراسان  پر از آشوب بود ، امیر اموی هشام بن عبدالملک ، اسد را از فرماندهی  خراسان پس خواست  و او در سنه  109 با جمعی از دهقانان  خراسان (در خراسان دهقان بمعنی سردار و پیشوا میباشد) بعراق رفت  و بجای او حکم بن عوانه کلبی گماشته شد .

در همین حال تحریک خلافت آل عباس در ممالک عربی بر ضد  بنی امیه در خفا آغاز یافته بود  و چون خراسان مرکز مهم سیاست  در آن دوران بود و خراسانیان نیز میخواستند سلطۀ عرب را در خراسان با ایجاد خانه جنگی و نفاق در بین دودمانهای مقتدر  عرب ضعیف سازند ؛ بنا براین سرزمین مرکز اختلاف با خاندان مقتدر امیران بنی امیه عرب گردیده و نخستین بار یکنفر داعی بنی عباس که ابو محمد زیاد نام داشت ، از طرف محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بخراسان فرستاده شد ، و نامۀ نیز بوسیله حرب بن عثمان  که از اهل بلخ بود ، بنام مردم خراسان رسید ؛ این گروه داعیان بیداد و ستمگری  های بنی امیه رابمردم وانمودند ، و چون شدت تبلیغ و مخالفت ایشان به عامل  باژ مرو حسن بن شیخ رسید ، این خبر را به اسد رسانید ، و اسد ده نفر از این داعیان اهل کوفه را در گشانشاه مرو در سال 109 هجری بکشت.

اشرس و جنید و حاکم:

دایره فساد و گسترش حرکت های ضد امویان در نزد  خراسانیان:

هشام بن عبدالملک  در سال 109 هجری اسد را خلع و بعوض وی اشرس بن عبدالله  سلمی را که شخص فاضل و خیر خواه بود و در  خراسان به لقب جغر شهرت یافته بود به خراسان فرستاد و کاتب وی خالد بن عبدالله قسری و سر لشکرش ابو امیه عمیره قبطی بود و به قضای مرو محمد بن زید را گماشته بود ، و فضال بن زیاد سلمی به هرات حکم میراند . او در حالیکه از آمدنش مردم خراسان خوش شدند نخستین لشکر رابط را توسط عبداللملک بن دثار باهلی  بوجود آورد.

 

اشرس اهل ذمت  ماوراءلنهر  را بدین اسلام دعوت کرد  و کسانیکه مسلمان شدند از جزیه معاف گردیدند ، و چون عمال اشرس بفکر تامین کسر خراج افتاد ، دهقانان سغد وبخارا مقاومت کردندو اشرس عمیره بن سعد را به آنجا  فرستاد وی  دهقانان و بزرگان عجم را توهین نمود ، و جامه های ایشان را درید ، کمر های آنها را در گردن شان انداخت ، و چون مردم از ترکان استعانت نمودند ، آشوبی پدید آمد و اشرس به آمل رفت و ده هزار عسکر خود را در ماوراءلنهر سوق داد ، و در حالیکه به نبرد های بخارا  و دیگر بلاد ماوراءلنهر مشغول بود جنید بن عبدالرحمن در سال 111هجری دو گردن بند دارای جواهر نفیسی را به هشام  و زنش تقدیم داشت ، که در ازای آن بعوض اشرس به حکمرانی خراسان  گماریده شد او ده هزار عسکر  بصری را به فرمانداری عمرو بن مسلم  و ده هزار کوفی را به  فرماندهی عبدالرحمن بن نعیم  بخراسان آورد و قوای خود را به سی هزار تبر، و سی هزار سپر ی که از عراق با خود آورده بود ، مجهز نمود ، و علاوه بر این در مقرری پانزده هزار عسکر دیگر اختیار گرفت . جنید در مرو مجشر بن مزاحم و در ابله سوره بن حر و در هرات ولید بن قعقاع عبسی را سر لشکر گردانیده و در سنه 112هجری عماره بن حریم را بتخارستان با هجده هزار لشکر فرستاد ، و ده هزار لشکر دیگر را بقیادت ابراهیم بن بسام لیسی از جبهۀ دیگر بدانسو سوق داد ، و جنید با این قوه سالها در ماورانهر بحرب و نبرد مشغول ماند ، تا که در سنه 116هجری در مرو بمرد.[viii] 

قسمیکه تاریخ اسلام در زمان خلافت امویها  ملاحظه میگردد همه مشحون از  جان باختن خراسانیان ، و اقوام ماواءلنهر و سایر بلاد خراسان بشمول هرات و تخارستان و فاریاب و جوز جان توسط قتل و کشتار بی رحمانه امرای  سفاک و خونریز اموی بوده است که  آنها حتی بحال خود  هم رحم نکردند و همدگر شان  را  قتل کردند . چرا که آخرین روز  های امارت  امیران اموی فرا رسیده بود از این سبب در هر گوشه و کنار خراسان جنگهای که با گسترش اسلام  ارتباط کمتری داشت و یا  نداشت  هر روز  افروخته میشد چنانچه بعد از اینکه جنید از  طرف هشام از والیت خراسان  معزول شد عاصم بن عبدالله هلالی را والی گردانید  چون حارث بن سریج از  طرف جنید فرمانده اندخوی  مقرر بود وی از عاصم که فرستاده  امیر المومنین  هشام بودنه تنها اطاعت نکرد بلکه تا  فاریاب با عساکر خود  پیش آمد. اما  عاصم بعد از انهزام وی، وی را از حبس رها نمود، حارث با چهار هزار نفر بسوی بلخ روی آورد ، و از آنطرف نصر بن سیار باده هزار لشکر خود با او مقابل شد ، ولی بلخیان هزیمت یافتند و حارث بلخ را بگرفت  و بر تمام بلاد جوزجان ، فاریاب ، و تالقان و مرو  رود دست یافت و با شصت هزار عسکر خود بر مرو حمله نمود و دهقانان جوزجان و ترسل دهقانان فاریاب ، و سهرب فرمانده  تالقان و قریاقس دهقان مرو را هم با خود  ممد گردانید ولی حارث در این جنگ شکست خورد و بسا از یاران وی در دریای مرو غرق شدند .

در سال 117هجری اسد  دور دیگر به خراسان آمد و عاصم موقوف شد. اسد که بیشتر به سر کوب خراسانیان  نسبت به گسترش اسلام توجه داشت این بار نیز توجه خود راظاهراً بدفع داعیان آل عباس گذاشت تا توانسته باشد با زیرکی حرکت های مال اندیشانه و آلوده بفساد  خود را به اینطریق سرپوش گذاشته باشد. و از جانب دیگر  دارالسلطنه اموی در عهد هشام بن عبدالملک خود غرق در فساد های متنوع بود که ما در فوق یک مثال زنده ای  از پیش کش کردن  یکجوره گردن بند گرانقیمت که به بهای کل خراسان تمام شده بود به  امیر مومنان و  همسرش از زبان  محققین و مورخین معتبر  عرب چون الکامل ، و طبری و غیره شرح دادیم . «چنانچه جنید بن  عبدالرحمن در سال 111 هجری دو گردن بند نفیسی را به  هشام و زنش تقدیم داشت که در عوض آن  هشام او را بعوض اشرس به حکمرانی خراسان گمارید.»

 حال خواننده  میتواند قیاس   کند که تا کدام سرحد بی ایمانی و ضعف صداقت در بلند ترین پایه های این دولتی که از مدیترانه  تا  سند و چین امتداد داشت بر مبنای این فساد  گسترده تا چه زمانی دوام خواهد آورد؟

تعین دو باره اسد ظالم ترین حمران اموی  در خراسان  نیز مبین همین دایره فساد گسترده در دستگاه امارت  اموی  میباشد.

اسد حکمران  نا کامی که یک دور در خراسان با جبر و اکراه حکومت کرد بار دیگر از سوی دستگاه امارت هشام بن عبدالملک به سمت  حکمران خراسان گُزیده و مقرر شد. او بخاطر قلع و قم کردن داعیان آل عباس یا جنبشی که خراسانیان بخاطر آزادی خود براه انداخته بودند  دست بکار شد و از جمله عمار بن یزید مشهور بخداش در مرو بدست آمد ، که دستهایش بریده و زبانش قطع گردید . یزید در سال 118هجری در بلخ مرکز گرفت  و از بلخ به به تخارستان و جیغویه تاخت و آن را فتح نمود و چون به بلخ باز گشت ، همان حارث بن سریج  در تبوشکان تخارستان آشوب نموده و از خاقان ماوراءلنهر و مردم تخارستان سی هزار مرد جنگی را تهیه نموده به خلم آمد .

اسد در سال 119هجری با هفت هزار مرد خراسانی و شامی بمقابلش شتافته  قوای خاقان و حارث را در هم شکست . اما در موضع  ورد که در جزء جوزجان واقع بود ، طوفان باد و برف لشکر که به قیادت  جعفر بن حنظله بهرامی می جنگیدند تباه ساخته و مجبور به فرار نمود و ابوالهندی اسدی بحضور هشام در باره این شکستی که اسد در سان (سانچارک کنونی) قصیده یی گفت که  ترجمه فارسی آن از این قرار استـ

«کشتگان بین سان و جزه از ملوک بخشاینده دارای نعم فراوان بودند که در سرزمین جوزجان خوراک  درندگان و عقابان شدند.»[ix]

بدر بامیانی:     در ختلان مردی بامیانی که بدر طرخان نام داشت که اوبه گمان اغلب از اعقاب شیر بامیان بود حکم میراند ؛ اسد لشکری به قیادت  مصعب بن عمرو خزاعی بدانجا فرستاد  و بدر خان را به وعده امان پیش خود خواست ، طرخان بر آمد و یک ملیون در هم را قبول کرد ، اما اسد باو گفت:تو مرد غریب بامیانی ! از ختل برای . طرخان جواب داد تو به خراسان با ده شتر کوچک آمدی واکنون اگر از این سرزمین می روی اموال ترا پنجصد شتر حمل نتوانند کرد ، من که ایام جوانی ام را در اینجا گزرانیده  و با شمشیر مالی را بدست آورده ام ، چگونه با دست خالی برآیم؟ اسد در مقابل پاسخ تند و معقول مرد بامیانی بر آشفت  و با وجود  وعده امان که داده بود او را بکشت.

اسد در  سال 120هجری در حین جشن مهرگان در حالیکه تحفه های را بقیمت یک ملیون در هم  از دهقان هرات می پذیرفت  میوه امروت نورسیده ای را بدهقان هرات  پرت کرد ، در این وقت زخم درونی او از هم شگافت و به اثر آن در شهر بلخ بمرد.

نصر بن سیار و قتل امام یحیی حسینی:   بعد از فوت اسد در 120هجری هشام  نصر سیار را که شخص با تجربه در امور خراسان بود از جانب  هشام بن عبدالملک  بحیث فرماندار خراسان   بر گزیده شد ؛ او  در بلخ مسلم بن عبدالرحمن ، و در مرو رود وشاخ بن بکر  را و در هرات هارث بن عبدالله را و در ابر شهر نیشابور عبدالرحمن را حاکم گردانید .و این در حالی بود که نفوذ داعیان  ابوالعباس در تمام  خراسان گسترده  گردیده بود که این موضوع که بین دو دودمان بزرگ عربی در حالت وقوع بود  سرزمین خراسان را به هرج و مرج زایدالوصفی کشانیده بود . از جانب دیگر داعیان  ال عباس  سرزمبن خراسان را بهترین و بر گزیده ترین مرکز برای فعالیتهای سیاسی خویش بر گزیده بود .

امام یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب ، بعد از انکه  پدرش زید بدست امویان کشته شد  خود وی بخراسان  پناه آورد و نزد حریش بن عمرو در بلخ متواری شد ، چون ولید بن یزید بن عبدالملک بر مسند امارت امویان نشست در سنه 125هجری به نصربن سیار حکمران خراسان خبر دادند ، که یحیی بن زید در منزل  حریش در بلخ پنهان است ، نصر به  عقیل بن نعقل حکمران بلخ  امر داد تا یحیی را  گرفتار کند ، عقیل در بلخ  حریش را ششصد تازیانه زد ولی وی سراغ یحیی را نداد و بالآخر قریش بن حریش از هلاک پدر ترسید و امام یحیی را با یاران او بدست عقیل داد ، و نصر سیار او را در کهندژ  مرو محبوس نمود ، اما چون از دربار ولید امر رهایی او رسید ، نصر سیار او را دو هزار درهم و دو اشتر بخشید . اما یعقوبی اذعان دارد که او از زندان فرار کرد و از بلخ به سرخس و بیهق آمد و با هفتاد همراهان خود با عمرو بن زراره عامل نیشابور که ده هزار  لشکر داشت مقابل شد . اما خراسانیان جنگ نکردند و لشکر عمرو شکست خورد و خود وی کشته شد .و امام یحیی روی به سرخس و  هرات و بادغیس آورد چون در این وقت  از طرف نصر سیار سر لشکر سلم بن احوز هلالی به تعقیب امام یحیی گماشته شده بود و او را با همراهانش در جوزجان یافت ، و با ایشان در آویخت ، و در این جنگ امام یحیی در روستای  جوزجان بدست سورة بن محمد کندی در شعبان  125 هجری کشته شد.[x]

اکنون مزار امام یحیی در قریه ای بنام امام خورد نامیده  میشود که یک و نیم کیلو متر از شهر سرپل فاصله دارد . این زیارت بنای کهنسال دارد و من خود شخصاً عمارت مقبره امام یحیی را که دارای کتیبه ای از جنس سنگ مرمر که بخط کوفی مغشوش بالای آن  نام و شهرت امام نقر شده است  دیده ام که برایم قابل خواندن  نبود. چنان حدس زده میشود که از اثر  گذارشات  روز گار این زیارت چندین مراتبه دستخوش  خرابی و اعمار های مجددواقع شده باشد .

باری جنبش  امام یحیی بن  زید  که هجده بهار از عمرش گذشته بود . او  که از خاندان نبوت بود به خراسانیان موقع مناسب ساخته بود تا از مظالم  و ستمگریهای عمال امویان که از امیر امویان  تا پایانترین  افسر نظامی ، برید و مالیه  به فساد گسترده آلوده بودند عملاً اظهار نفرت کردند . در زمانیکه اما یحیی به هفتاد نفر و بقول یعقوبی یکصدو بیست نفر در مقابل ده هزار نفر نیروی جنگی بقیادت عمرو بن زراره مقابل شد که  عساکر اردوی  عمرو که متشکل از خراسانیان بود باوی مقابل وجنگ نکرد که در نتیجه خود امرو  کشته می شود و این اولین  کامیابی داعیان ال  عباس است که از خراسان سر فراز میکند . مسعودی این حرکت را جنبشی در مقابل طلم و ستمگریهای عمال  اموی میداند

قتل عبدالله بن معاویه:

عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن  جعفر طیار بن ابی طالب از رجال و دود مان رسالت است او از اولادۀ فاطمه دختر رسول الله (ص)  میباشد که در سال 127هجری در کوفه جنبش نمود  مردم کوفه بر او بیعت بستند و به کاخ حکومت بر شاندند که او هزیمت دید  و از کوفه بر آمد .

عبدالله از کوفه  به مداین رفت و حلوان و ری و اصفهان را گرفت و بنام خود سکه هم زد . اما در آن نواحی نیز شکست  خورد و بخراسان  آمد و این امید را داشت که توسط بو مسلم که  طرفدار ال نبوت است  و از وی حمایت خواهد کرد بهرات آمد .

در این وقت در  هرات ابو نصر مالک بن هیثم خزاعی والی بود  او عبدالله را بهرات خواند و چون عبدالله بهرات رسید مالک خبر آمدنش را به بو مسلم داد ، تا که به امر بو مسلم در سال 129هجری در هرات او را بقتل رسانیدند .

در مورد عقاید عبدالله بن معاویه  عبدالکریم  شهرستانی می نویسد :

«و این عبدالله به تناسخ قایل بود ، و آنکه روح شخصی بشخص دیگر منتقل تواند شد. وثواب و عقاب منوط است به اشخاص بنی آدم یا اشخاص حیوانات . و دعوی او آن بود که روح الله عیسی  (ع)معاودت نموده و در او حلول کرده و دعوی الوهیت و نبوت کرد ، و چنان انگاشت که بعلم  غیب مطلع  گشته ، و متابعان او به تابعیت او مشغول گشتند و در قیامت کافر گشتند ، زیرا اعتقاد کردند که تناسخ در دنیاست و ثواب و عقاب  در این اشخاص خواهد بود و...» کذا بین عبدالله بن معاویه  و اصحاب محمد بن علی پدر سفاح خلاف قوی در عقیده و آرا شان وجود داشت .[xi]

در بخش آینده در مورد عمال امارت امویان در جنوب خراسان التفات خواهد شد.

 


 

[i] -تاریخ یعقوبی، احمد بن  ابی یعقوب ابن واضح یعقوبی، چاپ 1374، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ایران تهران ،ص،216/227؛افغانستان بعد ...حبیبی ، مطبعه دولتی کابل 1343، جلد اول ،ص،171

[ii] -طبری ،5/275؛یعقوبی,254؛حبیبی، 175.

[iii] - حبیبی، همان ، رک : تاریخ فتوح البلدان  یحیی بن احمد بلازری ، ص 251

[iv] - فتوح 525؛ طبری 5/290،تریخ گردیزی ،66.

[v] - افغانستان... عبدالحی حبیبی ، ص، 178،رک:مجمل فصیحی 1/182

[vi] -طبری جلد پنج ، ص، 3تا 4

[vii] -این گزارشات کلاً بتوسط  طبری ، الکامل ، مجمل فصیحی و فتوح به اتفاق آورده ششده است که   عبدالحی حبیبی نیز آنرا تایید کرده است. حبیبی 181.

[viii] -افغانستان بعد... حبیبی ، ص، 183، رک:فتوح ،527؛طبری5/397؛الکامل 5/72؛زین الاخبار 65 ب

[ix] - افغانستان بعد از... حبیبی ، ٌ 184و185، رک:طبری، 5/455

[x] - افغانستان ... تالیف حبیبی ، ص،186، رک:طبری 5/ 536؛الکامل 5/ 127 ؛ یعقوبی ، 2/ 332>

[xi] -ترجمه فارسی ملل و نحل عبدالکریم شهرستانی ،ص، 101

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

آریایی ها

ذکر بعضی از سلسله های شاهی باز مانده از کوشانیها

و یفتلی ها و سایر  تبار ها که مقارن اسلام در خراسان حکم میراندند

بخش چهاردهم

چون موضوع پژوهش موجود شناخت اجداد آریایی ما میباشد ناگزیر هستیم در تاریکی های سیاهه های باز مانده از تاریخ این راه را گاه از وسط شروع کنیم و یا زمانی  از ابتدا و یا آخر چرا که تاریخ گذشتگان چیزیست که معمولاً با ذهن آدمی توامیت و تداخل دارد .لذا اینبار چند قدم بعقب بر میگردیم و از اجداد آریایی مان که مقارن  ظهور دین اسلام و گسترش آن بجانب سرزمین های فارس و خراسان در این سرزمین حکمراوایی وزندگی میکردند الی آخرین دودمان آنان بطور موجز بیاناتی داشته باشیم تا سلسله تواصل نژادی  این قوم با این سرزمین  کنده نگردد:

چکیده مطالب:

لویکان – رتبیلان زابلی – سلسله کابل شاهان – نبکیان – امرای شمال هندو کش – تگینان – تیزک و شاد – شیران بامیان – سوریان غور – سوریان و شنسبیان – امیر فولاد شنسبی – امیر بنجی نهاران شنسبی _ سلسله شاهان  غوری در خراسان.

1.لویکان :  یکی از دودمانهای شاهان محلی افغانستان است که در اواسط قرن دوم میلادی و از بازماندگان کانشکای  کبیر است که مربوط بخانواده  کوشانیهای بزرگ میباشند که در کیتبه  یافت شده درنوشاد سرخ کوتلیا مها دژ بغلان که بخط تخاری میباشد میتوان معلومات  وسیق در مورد این دودمان حاصل کرد  که در موزه کابل موجود است .

لویکان  دودمانی بوده است که در غزنه و گردیز و اراضی مربوط آن سلطنت داشته اند. که  عبدالحی بن ضحاک گردیزی  در کتاب تاریخ زین الاخبار در مورد  فتوحات  یعقوب لیس صفار و  نبرد او با رتبیل شاهان که از سلاله همین خاندان است ذکر نموده است.

همچنان منهاج سراج جوزجانیدر طبقات ناصری نوشته است که  چون الپ تگین بعد از حوادث ایام بغزنین افتاد و ممالک زاولستان را فتح کرد  و غزنین را از دست امیر لاویک بیرون کرد... بعد از او پسر وی بجای پدر بنشست و  با لاویک جنگ کرد و هزیمت افتاد و به، بخارا رافت ، بخدمت منصور بن نوح سامانی ، و او را مدد رسانید و باز غزنین را فتح کرد  و بعد از یکسال که اسحق در گذشت بلکاتگین را که مهتر ترکان بود به امارت بر نشاندند .بعد از وی امیر پری،به امارت نشست که مرد بد و نالایق بود که توسط  امیر سبکتگین  در محل چرخ لوگر شکست خورد. [i]

عبدالحی حبیبی معتقد است:

 لویکان یک دودمان شاهی بودند که در مناطق غزنی ، گردیز و زابلستان  در عصر کوشانیها  حکمرانی داشته اند که با کابل شاهان مقاربت و خویشاوندی داشته اند که مقارن قرن دوم مسیحی میزیسته اند.

 زبان غلجی پشتو را میدانسته اند و وی ریشه لوی را بزبان پشتو که عبارت از بزرگ و سردار است تبین نموده و حتی معتقد است که از ایشان یک بیت پشتو  نیز بیاد گار مانده است ولی پوهاند حبیبی بیت پختوی باز مانده از لویکان  غلجی را ذکر نکرده و در این ادعای خود کدام سند تاریخی ارائه نداده اند و غلجیانیکه در وادی غنه سکنا دارند را نیز به همین طایفه نسبت داده اند . و لهجه آن بیت را با   وردک ،و وزیر قرابت داده اند.

در زمانیکه این دودمان ظاهراً اسلام را پذیرفتند و بت  های خود را پنهان کردند که بعداً ارتداد نمودند و بت  های خود را آشکار ساختند که بحث  طویل  است و صرف همینقدر  ذکر میشود که دودمان  لویکان در آن زمان  خان یا خاقان نام داشت که معاصر با خنجل  کابل شاه در 164 هجری میباشد .

پیکار این دودمان با صفاریان و لشکر اعراب سالیان سال دوام داشت که حکومت شاهی  انها در 365 هجری بدست سبکتگین  پدر سلطان محمود  منحل شد.

در غزنه و گردیز این لویکان  به شاهی رسیدند:

شیزوگرگ  پدر لویک بوسر است که نام او در کتبه سرخ کوتل بغلان آمده است.(160میلادی).

لویک بوسر : شای- بگ – پوهر –ی- لویخ بوسر، یعنی شاه فغفور (خداوند زاده) لویک بوسر نام دارد .

لویک وجویر (هجویر) صاحب بتخانه بزرگ بود که برای کابل شاه کرده بود . نزدیکی وی را به علی هجویر شاعر و عارف غزنین صاحب کتاب کشف المحجوب میرسانندکه در 495 هجری در لاهور مدفون گردید.[ii] بنا بر قول  منهاج سراج او از وجیر است که در عهد غزنویان از ولایات مشهور غزنه بوده است . [iii]اکنون این واژه یا اسم کمی تغیر کرده و به اجرستان مسمی است که در شمال غربی  ولایت غزنی واقع است که در عصر غوریها از مناطق مشهور محسوب میشده است. حبیبی وجویر یا هجویر یا هجیر و هژیر فارسی را بمعنی نیکو و نیکوروی و هوشیار همریشه میداند ، که در اوستا هوچتهره و در پهلوی هوچهر  بود.

معذا لویک وجویر معاصر با رتبیل کابل شاهان بوده و پسرش در حدود 165هجری زندگی میکرد.

همچنان لویک خانان و یا لویک خاقان یکی دیگر  از امرای لویک غزنی پسر وجوهویر میباشد.

محمد بن سرور خاقان یا خانان پسر خانان سابق الذکر است که تاریخ  شناسان وی را از روی نوشته های  گردیزی میشناسند که تا عهد صفاریان حکمران  گردیز بوده اند .[iv]

یکی دیگر از حکرانان این خانواده بنام افلح که  پسر محمد سابق الذکر است . و در باب او گفته اند چون نواسه خانان  افلح به حکمرانی رسید بتخانه لویک دروازه بامیان غزنه  را بر کند و مزگت ساخت که این مسجد بنام مفلح شهرت دارد .

در سال 256 هجری بلخ و بامیان و کابل و سیستان  تحت قیادت حکومت  یعقوب لیس صفار  در آمد و همین لویک افلح هم از جمله خراج گذاران   حکومت صفاری  محسوب بود. بعد از افلح ،منصور افلح و ابوسهل مرسل بن منصور آخرین دودمان این خانواده بود که در عهد سلطان مسعود از جمله رجال معروف و رتبه سفارت را داشت (421هجری).

2.   رتبیلان زابلی: این نام  با شروع فتوحات اسلامی در سر زمینهای سیستان خراسان از سال 30هجری در تاریخ های که توسط مولفان   اسلامی تدوین شده است از قبیل بلازری ، ابن خلدون وطبری بکار رفته است که معرف دودمانی میباشد که اضافه تر از دوصد سال با سپاهیان اسلام در گیر بوده اند . این دودمان که مسعودی و بلازری هر دو از آن نام می برد حوالی سالهای (65/86هجری) در بست با اعراب  در نبرد بوده است که بدست سپاه اسلام منهزم میگردد.

چنانچه بلازری در فتوح البلدان می آورد که : چون کابل شاه مسلمانان را از کابل برون راندند ، رتبیل تا زابلستان و رخج دست یافت ، و ربیع بن زیاد او را در بست هزیمت داد  و بعد از آنکه در رخج (قندهار کنونی ) با او جنگ کرد بلاد اورا نیز بگرفت . در زمان خلافت عبدالله بن زبیر (64/73هجری) سرداران لشکر عرب به زرنج آمدند   و با رتبیل که  در زمان  مرگ یزید بن معاویه سیستان را جزء قلمرو خود گردانیده بود جنگیدند و رتبیل را بقتل رسانیدند. و پسر رتبیل که او هم به همین اسم در تاریخ  های عرب شهرت دارد با قبول باج با سپاه اسلام صلح کرد و زمانیکه عبدالرحمن  بن محمد بن اشهث به مخالفت خلیفه  عبدالملک بن مروان  و حجاج بن یوسف خروج کرد و از قوای خلافت  شکست خورد به رتبیل پناه آورد ولی رتبیل او را به گماشتگان خلیفه سپرد و با پرداخت سالانه هزار هزار در هم با حجاج صلح کرد.

یعقوبی و محمد بن جریر طبری نیز شروح مبسوطی از  پیکار های رتبیل شاهان که  از  سال  30 هجری الی  285 هجری که جمله ملوک آن به هشت نفر میرسد و آخرین آن بنام رتبیل گبر توسط یعقوب لیس صفار از بین رفت . این دود مان که مدت دوصدپنجاه و پنج سال در موازات اسلام حکمرانی کردند  همیشه تمام عمر خود را در جنگهای مدهش علیه  اعراب گذراندند که بهترین سرداران اسلام  نتوانست این منطقه را فتح و منقاد گرداند. از این سبب اکثر تاریخ نویسان اسلامی قسمی که در بالا ذکر شد از قبیل  یعقوبی ، بلازری، محمد بن جریر طبری ، البیرونی ، مسعودی ، تاریخ سیستان و سایرین در شناسایی صفحات  پر از شجاعت این دودمان غیور که سوا از کابل شاهان بوده است داد سخن داده اند که ما از تفصیل آن گذشتیم .[v]

3.سلسله کابل شاهان: کابل شاهان به اعتبار کیش و مذهبی که مورد پرستش شان بود  بعضاً شناخته شده اند از قبیل هندو  شاهان ،شاهان بودایی که مورخین آنها را از بقایای کوشانی یفتلی و یا ترک  میدانند . چون اکثر این خاندانها در حوال کابل  حکمرانی داشته اند بنام کابل شاه یاد شده اند که از اثر وجه مشترک شان تمام آنها را بنام کابل شاهان می شناسیم . چنانچه بعد از استیلای مسلمین و صفاریان این  خاندان  پایتخت خود را از حوالی کابل به ویهندکنار اباسین انتقال دادند.

بنا بر روایت البیرونی شاهانی که در کابل حکم می راندند ترک بوده و اصل شان را از تبت دانسته است . وی نخستین شاه  کابل را برهتگین  می شناسد که تا استیلای  اعراب به شصت نفر میرسد . و نسب این شاهان  بر دیبایی نوشته شده و در قلعه نغر کوت شهری در  سند نگهداری میشده است .[vi]  یکی از این شاهان کنگ است که بهار  پشاور باو منسوب است و آخرین شاه شان لکتورمان نام داشته است . او وزیری داشت که برهمایی بود و صاحب نفوذ ، بر او شورید و تاج و تخت از او بستاند. و شاهانی از این سلسله بظهور رسیدند که بنامهای سامند ، کملو وبهیم و جیپال  و انندپال و تروجیپال مشهور اند . که بهیم پال آخرین سلاله این سلسله بوده و در حدود 412هجری با او  این سلسله که هندو شاهان یاد میگردد منقطع گردید.[vii]

کنک و لکتورمان اخرین نفر های از این دودمان هستند که کتاب منتخبات عربیه و یاد داشت های هند کنک را همان شاه بزرگ کوشانی کنیکا (کنشکا) شمرده است ولی توماس به اعتماد از ترجمه های البیرونی ، مالالهند کنک را آخرین فرد کابل شاهان و سلف متصل  سامند برهمن میدانند . البیرونی در کتاب الهند خود این کنک را منسوب به بهار پشاور میداند .

 ولی بقول رشید الدین فضل الله صاحب جامع التواریخ(704هجری) که نگاشته است : « و کنک بولایت خود معاودت کرد ، و آخرین پادشاه کتورمان بود.».

مسعودی بلاد زابلستان را بنام پادشاه آن« شهرستان فیروز بن کنک نامیده میشود و ما قبلاً در کتب خود از بلد زابلستان توصیف کردیم ،  که نظیر آن  در  حصانت و ارتفاع و دیگر عجایب در روی زمین نیست و کسانیکه در دنیا گردش کرده اند نظیر آنرا ندیده اند.»   تاریخ نگاران به این عقیده اند که فیروز شاید یکی از نوادگان کابل شاهان بوده باشد که به زابلستان تسلط پیدا کرده و در زمانه های بعدی  شاهان این سلسله را فیروز گفته باشند، معروف شده باشند . همچنان گردیزی نیز یکنفر  پیروز را در سنه 256هجری  معاصر یعقوب لیس صفار میداند که یعقوب او را گرفته بود .

خودوویکه  از جمله شاهانی است که صرفاً در روی سکه ها شناخته شده است . این نام معمولاً در عصر  کوشانیان به پادشاه  اطلاق میگردیده است و کوشانیها شاهان خود را بنام  های خودی وخوادیوک یا پاد شاه بزرگ مینامیدند .

سپاله پتی و پدمه: یکی دیگر از دودمانهای است که او را نیز از روی مسکوکاتی که یافت شده است می شناسند.و در کتب تاریخ اثری از وی پدیدار نیست .[viii]

وکه دیوا : این نام را از روی مسکوکات مسی فراوان بدست آمده می شناسند. حبیبی احتمال میدهد که این نام  و ر (رپختو)+ک باشد که ور در پختو بمعنی فاتح و پیروز است . حبیبی حتی این لفظ را به پختو  وسانسگرت و السنه هندی ربط میدهد .[ix]

خنجل ،لکتورمان ،کلر،سامنته یا سامانت، کملو ، بهیم، جیپال، آنندپال ، تریلوجنپال- تروجنپال، بهیم پال، از جمله  شاهان سلسله کابل شاهان بوده اند که هر کدام شان در اورنگ  پادشاهی خود دارای  قدرت و اقتدار بوده و حدوداً بیش از دو قرن با سپاهیان اسلام مصاف داده اند که ما  در بخش قبل   جنگ  عبدالرحمن بن سمره را با کابل شاه خنجل ذکر کردیم .

 یاید گفت که این دود مان که تا حوالی سال 417هجری به اقتدار بوده اند صفحات تاریخ مملو از کارنامه ها و جنگاوریهای آنان بوده است . زیرا مقاومت  طویل و عنیف کابل شاهان در برابر تهاجم اعراب که در طوالی قرنها ادامه یافته است در نزد مورخان  عرب از شهرت کاملی بر خوردار هستند که مردم کشور ما به شجاعت و پای مردی و دلیری این سلاله های درخشان فخر میورزند و این کارنامه های شجاعت  که در رگ  و ریشه این مردم عجین شده است  تا هنوز هم مردم کشور ما از آن برخوردار هستند . این شاهان ممثل ثقافت و فرهنگ تمدنی قدیم اریایی هستند که البیرونی مورخ و دانشمند شهیر  در وصف این مردم میگوید :«مکارم  و حسن عهد ، و پرورش مردم  از خصایص ایشان بود  و مضمون نامه انندپال که به سلطان محمد غزنوی نوشت حاکی از بزرگ منشی ، مروت و احساس عالی ایشانست . کابل شاهان نه تنها در داخل قلمرو خود دارای شهرت و مقام عالی اخلاقی  و اجتماعی بودند ، بلکه شهرت ایشان در دنیای  اسلامی معاصر پیچیده بود ، و مورخان  را تعجب دست میدهد هنگامیکه می بینند ، در مرکز خلافت اسلامی بغداد مسکوکات  ایشان را پیروی میکردند ، چنانچه خلیفه المقتدر بالله خلیفه عباسی در 295هجری مسکوکی را به تقلید و قالب و شکل سکه کابل شاهان ضرب نموده و نام خود را بعربی بر آن نوشته بود .

کابل: در نزد حکمرانان خراسان = افغانستان  مرکز اقتدار اعلی پنداشته میشد ، و تا وقتی که شاهی و حکرانی ایشان در کابل برسمیت شناخته نمیشد نمیتوانستند این مقام را احراز دارند ، چنانکه ابو  اسحق ابراهیم بن محمد اصطخری (متوفی 346 هجری) چنین می نویسد:

« و گویند کی شاه پادشاهی را نشاید ، تا آنگه  که او را در کابل بیعت نبندند، اگر چه از کابل دور بود ، تا وقتیکه شاه بکابل نیاید  مستحق شاهی نباشد ، واو را در اینجا به شاهی ننشانند.»[x] 

4.نپکیان:  این اقوام در نصف اول قرن  هفتم  میلادی در خراسان حاکمیت داشتند که مقارن با استیلای  سپاهیان اسلام می باشد . نپکی ملکا از روی سکه های که آنها ضرب زده اند شناخته میشوند که بیشتر بیشتر این  مسکوکات از شمال هندو کش و قسمت های جنوب یافت شده است نپکیان در سلاله شاهی قبل از تگینان گذشته اند چنانچه تگینان بالای  سکه های  نپکیان  مجدداً ضرب زده اند . قیافه های که به این سکه  ها نشان داده شده است بیشتر به شاهان یفتلی  شباهت بهم میرساند که بالای تاج شاهان  سرگاو شاخدار است که شاید تجسمی از  پرورش و دامداری و کشاورزی را تمثیل کند . و در پشت این سکه ها آتش کده فروزان با شکل دو فرشته بطرف راست و چپ آتش نقش شده است و شاید ممثل  کیش زردشتی بوده باشد . از نپکیان بجز همین سکه ها کدام یاد داشتی  موجود نمیباشد و مورخین عرب نیز ذکری از آنان نکرده اند.[xi]

5.امرای شمال هندو کش: نژاد توه کیو از بقایای کوشانی  و یفتلی در این مناطق حکومت داشتند که مرکز شان قندذ بود که نظر به یاد داشت های هوانگ تسونگ جهانگرد چینی دارای 27 ولایت بود که در هر جا حکمرانی وجود داشت که حوالی 630 میلادی یعنی 9 سال قبل از تولد پیامبر اسلام  حضرت محمد (ص) فرزند کلان تونگ یبنغو بنام تاردو شاد حکمرانی داشت و وی داماد خان طورفان پادشاه دین پرور و مهمان نوازی بود که پسرش او را زهر  داد و بجایش نشست .

6. تگینان: این نام در سه قرن اول  تاریخ اسلامی در تاریخ خراسان ، نام امرا و حکمدارانی برده میشود که در اخیر اسم شان  کلمه تگین  اضافه می شود.

سلسله شاهان این سلاله از یک خانواده نبوده ولی بهر حال از عناصر کوشانی یفتلی خالی بوده نمیتواند. این ها در  هنگام  مهاجرتهای آریاویجه به سرزمین های فلات شمال کوههای هندوکش مستقر و مسکون  شدند و در ظرف  هزاران سال توانستند سقافت و  فرهنگ تمدنی و اعتقادات آنان را  پزیرا و حفظ نمایند.

موجودیت شهر تگین آباد در فلات ارغنداب این را می رساند که این سلسله در زمان غزنویان  دارای مراتب عالی از تمدن در  آن منطقه بوده اند چنانچه شعرای آن عصر در باب صفحات تاریخ آن دوران و دودمانهای که حاکم بمنطقه بوده اند  اشعاری سروده اند که  بیان کننده  موجودیت این فرهنگ تمدنی قوی در وادی  ارغنداب و اطراف قندهار و هلمند میباشد.

چنانچه مسعود سعد سلمان شاعر  مشهور عهد غزنویان(438/515هجری) یا زندانی قلعۀ نای که خود شاعر مدتی در آنجا محبوس بود مبین  این شهر بنام تگین آباد است

: چو ابر نصرت بارید چرخ خزان                              بهار گشت زملک تو در تگین آباد

تگین  در ترکی بمعنی  پسر است که در زیبا یی چون روز بدرخشد . اما در اصطلاح خراسانیان و ادب دری این کلمه به معنی سردار لشکر و حکمران آمده است .

فرخی گوید :

همه خانان و تگینان و سواران دلیر                        داشتند از سپه او وزو دست بسر

فردوسی گوید:

تگینان  لشکر گزینان چین                     برفتند یکسر به توران زمین

ویا:

بکشت از تگینان لشکر بسی                 پزیره نیامد مراورا کسی

یکی از جهانگردان چینی بنام ووکونگ که کار دار چینی در حدود 134 هجری که از کندهارا و تخارستان دیدن کرده بود  از تحن یا تجن در حوالی کندهار که همین تگین باشد خبر میدهد که سکه های هم از آن بدست آمده است.[xii]

مرحوم عبدالحی حبیبی  از مهاجرت این خاندان از حوالی شمال هندو کش تخارستان و قندز  که از اثر فشار امپراطوری تانگ های چینی به جنوب هندو کش  منتقل و سلطنتی را در نیمه دوم قرن هشتم میلادی در حوالی  وادی ارغنداب  وکندهار تشکیل داده اند . زمانیکه کار دار چینی  سابق الذکر به این منطقه آمد شاه و ملکه و وزرا را مشغول ترمیم معابد بودایی دید که نمایانگر  موجودیت  دین بودایی  در این حدود در منطقه  نیز میباشد.

البیرونی در مال الهند گوید که اولین پادشاه این سلسله که  از ترکان تبت است  بنام برهتگین است و به قول وی از نسل برهتگین شصت نفر حکم رانده اند. و نسب این  خاندان حکمران در  قلعه نغر کوت بر بالای دیبایی نوشته شده بود.

قرار اظهارات بلاذری این خاندان در زمان خلافت  حضرت عثمان بن عفان به توسط عبدالله بن عامر والی خراسان به عنف منقاد به اسلام گردیدند .

در زمان سهادت  حضرت عثمان این خاندان بر علاوه  مناطق جنوب هندو کش (تگین آباد) در شمال هندو کش از سمنگان تا میمنه حکمرانی داشتند که تیزک نیز یکی از همین ها میباشد. بولکاتگین و الپتگین موسس سلسله غزنویان نیز باشند؟ چنانچه بیهقی سبکتگین را مردی نو مسلمان میداند .

تیزک و شاد: در اوایل فصل فتوحات اسلامی از تیزک خان و یا تیزک طرخان نام برده شده است که در بحث قیس بن احنف به آن اشاراتی داشتیم که در مناطق مرو رود مستقر بوده است که در بحث ماهویه دهقان و کشته شدن یزدگرد در مرو  از قول  ابن جریر طبری و ابن خلدون شرح شده است که از بحث دو باره آن  صرف نظر میکنیم ،اما چیزی که  شایان ذکر است این است که تیزک بیک نفر اطلاق نمیشده بلکه سلسله حکمرانانی بوده اند که مقارن ظهور اسلام و استیلای عرب در خراسان در مناطق شمال  خراسان دارای اریکه قوی بوده چنانچه  مورخین عرب  متفقاً این را تأئید کرده اند که  خروج تیزک را از تشکیل اتحادیه که بر ضد جیغویه  کهنسال تخارستان  و در بند کشیدن آن بوده است . و عامل قتیبه ، محمد بن سلیم ناصح را نیز از تخارستان براند ، و برای اینکه تمام قوای ملی را در مقابل اعراب  متحد و مجهز بسازد ، در دره خلم تاشقرغان (55کیلومتری شهر مزار شریف) مرکزگرفت و اسپهبد بلخ؛بازام دهقان مرورود،مهرک دهقان طالقان ، ترسل دهقان فاریاب ، جوز جانی دهقان  جوزجان (سرپل کنونی) [xiii]را بشمول کابل شاه که در آنطرف  هندوکش حکمرانی داشت  او را نیز در این اتحادیه ملی  بر ضد قتیبه فرمانده عرب فراخواند و کابل شاه موافقت کرد که در صورت پیشروی  عرب  لشکریان شمال را او پناه دهد. و به اینترتیب  یک دژ مستحکم از نیرو های ملی خراسانی  را در برابر قتیبه براه انداختند که بخاطر اهمیت این حرکت ضرورت میدانم تا رویداد های مصاف این دو سپاه را از تاریخ  حبیبی نقل نمایم:

کابل شاه تمام شرایط تیزک خان را پذیرفته بود ؛ بنااً تیزک خان اموال گران بار خود را بکابل فرستاد و قتیبه چون از این تجاوز آگهی یافت زمستان سخت و سرد رسیده بود ، بنا اً تمام کار را به بهار  آینده گذاشت و عبدالرحمن برادر خود را با 12 هزار لشکر در بروقان  دو فرسخی بلخ تمرکز داد و خود وی در سال 90 هجری با ملک طالقان که وعده شمول اتحادیه  عسکری تیزک را داده بود در آویخت ، و کشتار عظیم بکرد ، و در طول چهار فرسخ اجساد مصلوبین را بیاویخت.

چون موسم سرما بگذشت قتیبه در 91 هجری مرزبانان مرو رود و فاریاب  و جوز جان و طالقان را مطیع خود گردانید و با قوای فراوان که از نشاپور و غیره رسیده بود روی به بلخ نهاد و اسپهبد بلخ هم مقاومت کرده نتوانست .

جنگ سختی میان  تیزک خان و  قوای قتیبه  بوقوع پیوست که سر انجام از اثر خیانت و سوء حظ یکی از خانان که به روب خان معروف بود  و در رب و سمنگان  حکمرانی داشت بعد از ایمنی خواست خود گذر گاهی که قتیبه بتواند  لشکر خویش را از آنجا عبور دهد که از اثر فرومایگی خان روب نخستین سنگر دفاعی تیزک خان در دره  خلم در هم شکست و قوای عرب بر سمنگان تاختند و تیزک در پنج چاه بغلان مقاومت میکرد . چون ضعف خود را در برابر حریف حس کرد اثقال احمال خود را بکابل شاه فرستاد . و خودش در کهسار کّرز پناه برد و در حالی بود که  عبدالرحمن برادر قتیبه او را دنبال میکرد و خود قتیبه در اسکمیشت(اشکمش تالقان کنونی)  نزول نمود  و چون درۀ کرز بجز یک راه دیگر مدخلی نداشت مدت دو ماه جنگ آوران عرب را یارای فتح آن نبود .

در کرز بر علاوه جنگ و مقاومت لشکریان تیزک خان را  مرض چیچک و کمبود آذوقه تهدیدمیکرد ،حتی جبغویه کهنسال که در نزد تیزک نظر بند بود  نیز دانه های چیچک کشید . قتیبه حیلتی اندیشید و سلیم ناصح را پیش تیزک ارسال داشت ، و تهدیدش نمود که اگر تیزک را نیاورد او را بدار خواهد آویخت.

در این وقت قرارگاه قتیبه در دو فرسخی از لشکر گاه برادرش عبدالرحمن دور بود . و سلیم ناصح با سفارش قتیبه  نزد عبدالرحمن رفت و از آنجا نان و حلوای فراوان برداشت و گماشتگان عبدالرحمن را در مرکز دره کرز گماشت و گفت:هرگاه تیزک را یکجا با من ببینید ، فوراً بین ما و مدخل دره حایل آیید ، و لشکر یان را به نان  و حلوا مشغول گردانید .

سلیم با چنین نقشه نزد تیزک رفت  و او را به امید امان  و حفظ جان به اطاعت قتیبه خواند ، تیزک تسلیم شد و با او از دره بر آمد وسلیم را گفت :

هیچکس نمیداند که کجا میرود ؟ ولی من میدانم که قتیبه  مرا می کشد . تیزک با تمام سرداران و جیغویه کهنسال از دره بیرون شدند و قوۀ مقاومت حصاریان درۀ کرز بپایان رسیده بود و کاروان اخیر  تیزک  که سرداران و برادرزادگان تیزک با جیغویه یا یبغوی پیر از دره بر آمدند و چون بمقر عبدالرحمن رسیدند ، تمام ایشان را در غل و زنجیر کشیدند ، قتیبه ، معاویه بن عامر  علیمی را در کرز گماشت ، و نامه ای را به حجاج نوشت  که بعد از چهل روز پاسخ آن با امر قتل تیزک بود.

قتیبه باوجود وعده های امان و پیمانی که با تیزک داده بود ، و رجال لشکری وی آنرا فراموش نمیکردند ، و در مجلس مشوره عسکری یاد آوری مینمودند ، اما باوجود این  تیزکیان ر ا در حدود دوازده هزار نفر بکشت و تیزک را با دو برادر زاده اش  در  چشمه وخش  خاشان اشکمش بدار آویخته و سر تیزک خان بدربار حجاج فرستاده شد .تمام اموال و عقار تیزک به قتیبه رسید و گرابنها ترین نگینی که در موزه  تیزک نگهداری میشد به دست قتیبه افتاد ، قتیبه یبیغور پیر را رها کردند ، و در شام بدربار ولید فرستادند . [xiv]

به این ترتیب طومار یکی ار فاتح ترین سرداران نامی سرزمین خراسان در اثر دو خدعه که هر دو از طرف سرداران  منطقه صورت گرفته بود  با درد و داغ که بدن را  موخیز مینماید   در یک صفحه ای از  مبارزات مردم خراسات بپایان رسید که البته این آخرین  فریب و آخرین شکست و پیروزی هم  نخواهد بود.

یعقوبی موضوع جالبی را از زن تیزک نقل قول میکند:«بعد از آنکه گردن تیزک و خواهر زاده وی را بریدند ، و سر های بریده را به حجاج فرستادند ، قتیبه زن بازمانده تیزک را گرفت ، و چون باو نزدیکی جست ، زن تیزک  گفت: چه نادان مردی ! آیا گمان بری که من ترا دوست بدارم ، در حالیکه همسر مرا کشتی و شاهی مرا گرفتی؟چون قتیبه این سخن را شنید  از وی دوری جست و گفت: جایی که میخواهی برو »

7.      شیران بامیان:

این خانواده به گمان اغلب از باز مانده های  کوشانی یفتلی هستند که در عهد فتوحات اسلامی در بامیان حکم میراندند. و در ابتدا دارای کیش بودایی بوده و پسانتر ها به دین اسلام گرائیده اند . و کلمه شیر که در عربی آنرا اسد میگویند شاید بر وجه مبالغه از اثر شجاعت این فرمانروایان بوده باشد که  یعقوبی  مورخ عرب و بلاذری در فتوح البلدان نیز این نکته را تاکید کرده است . و اما از نگاه باستان شناسان کلمه شیر یا شار بمعنی با شاه و شهر همریشه است  که از کلمه قدیم  آریایی  کشتریه گرفته شده است یا نظامیان که معنی آن همان شاه یا حکمران است . این خانواده به نقل قول از  موسی خورنی جغرافیدان  ارمنی متوفی به 487 میلادی شیر بامیان در کتاب وی  مذکور است .

در سال 9 میلادی زایر و جهانگرد  مشهور چینی هیونگ تسنگ از بامیان دیدار میکند ، مردم  و عادات و رسوم  و زبان آن منطقه را مانند تخارستان یافته است که دارای کیش بودایی مذهب صغیر بوده اند او می نویسد: «پادشاه اینجا بر کیش خود سخت استوار بود و در مجلس کبیر دینی (موکشامهپرشاد)که بعد از هر پنج سال انعقاد می یافت ،(شاه) کلیه دارایی خود و زنان و فرزندان و حتی خزانه دولتی را انفاق مینمود.»[xv]

در سال 109 هجری/727میلادی یک زایر چینی دیگر بنام هوی- تچاو  از راه سی – یو (کابل ) وارد  فان –ین (بامیان) گردید ، در این وقت یک نفر هو (تاجیک) در این شهر با استقلال حکم میراند و لشکریان پیاده و سوار قوی و فراوان داشت.

در سال 1930 بر دیوار یکی از معابد درۀ ککرک بامیان  تصویر پاد شاهی پیدا شده است  که در موزه کابل موجود میباشد و همین تصویر به شکل پادشاهی که در رواق 53 متری بامیان نقش شده و لباس و تاج شاهی دارد شباهت میرساند که مربوط بیکنفر از شیران بامیان میباشد. و سلسله شیران بامیان از قرن پنجم مسیحی در آنجا موجود بوده اند .

استخری  گوید که بامیان به اندازه نیم بلخ است و این کشور را به شیر بامیان نسبت داده اند .

ابوریحان البیرونی (544ه)در جدول القاب ملوک  نام شیر بامیان را می آورد  و ابوالقاسم ابن حوقل (365ه)  گوید که مملکت بامیان به شیر بامیان منسوب است .

شعرای قدیم دری نیز این لقب شیر بامیان را می شناخته اند ، چنانچه منوچهری گوید:

پیش از همه شاهان  است در ماضی و مستقبل

پیش از همه شیران است در شیری و در شاری

یعقوبی تاریخ نویس عرب می نویسد:

           « فضل بن یحیی برمکی در عهد رشید در سال 176هجری بر خراسان والی شد وی ابراهیم بن جبریل را با لشکریان زیاد بر کابل سوق داد ، و با او ملوک و دهاقین تخارستان را نیز فرستاد ، و در بین این  ملوک حسن شیر بامیان نیز بود .»

بالاخره سلسله شیران بامیان با تسلط  اسلاف سبکتگین در حدود (345ه) قطع شد .

 7. سوریان غور: سوریان در تاریخ  وازمنه ها راه درازی را پیموده اند . سور یا زور رب النوعی است که بنا بر روایات و تحقیق  در زبان که ربطی با پکهت داشته اند که هریدوت تاریخ نویس یونانی از آن نام برده است . این سلاله در  فرود دره های بین تیوره و پسابندوپر چمن و ساغر و فرسی  زندگی و حکمراویی داشته اند که اکنون بنام  ولایت غور یاد میگردد که مر کز آن شهر چغچران است .همچنان زور آباد نام ناحیتیست که در جنوب سرخس و قسمت  های گوشه شمال غربی سرحدات افغانی ولایت هرات  موجود است و یاقوت  حموی آنرا بصورت (زورابد) از نواحی سرخس ضبط کرده است . چون سرخس و سورآباد  مربوط بولایت هرات بود بنا بر آن حمد الله مستوفی آنجا را سور آباد افغانی  گفته است .

قدیمی ترین شخصی را که بحوالت  مورخان عرب می شناسیم ، ماهویه بن مافنا بن فید مرزبان مرو است  که یعقوبی و طبری  در مورد آن و کشته شدن  یزدگرد شاه ساسانی بدست آسیابانی  داستان های جالبی دارد که در بخش های قبل نقل شده است . این شخص با تیزک خان که  توسط قتیبه سر بریده شد  همعصر بوده اند . او را کشنده یزدگرد سوم نیز که بدست آسیابانی کشته شد میدانند که در این نظر همه  مورخین عرب از قبیل بلاذری ، طبری، ابن اثیر و ابن خلدون اطفاق نظر دارند. او بعداً در کوفه  بحضور حضرت علی بن ابی طالب (رض) رفت و مامور پرداخت مالیات و جزیه از طرف  انحضرت در  مربوطات خراسان مقرر شد تا مردم مالیه را بدو دهند.

چنانچه فردوسی در شه نامه از زبان  یزدگرد شاه ساسانی  می آورد و او را در داستان خود شبان زاده و پیشکار شبانان دانسته است:

کنارنگ مرو است ماهوی نیز                  ابا لشکر و پیل و هر  گونه چیز

کجا پیشکار شبانان ماست                   بر آوردۀ   دشت بانان    ماست

این شبان زادگی و دشت بانی ماهوی سوری شاید از حالت  قبایل کوچی نیرو مند خراسان حکایت کند که حکمداران مقتدری با لشکر و  پیل داشته اند. این ماهوی قسمیکه طبری و ابن خلدون در کتاب تاریخ خود بنام عبر  آورده است  یزدگرد شاه ساسانی را با کمال بی مروتی در حالی که او را از اثر یک فسون و دسیسه از براز دهقان  مرو جدا میسازد و در حالتی قرار میدهد که  خود، خود را ندانسته و بنا بر اعتمادی که به ماهوی سوری میکند با قبول حرفهای او خودش را عاری از سلاح و نفر میکند . زمانیکه یزدگرد می فهمد  که او قصد جان  وی را دارد  با کمال نومیدی در آسیاب خانه یی پنهان می شود که توسط عاملین  ماهوی در آسیاب با بیرحمی در حالیکه عاری از  هر گونه سلاح بود بقتل می رسد. اگر  فرموده فردوسی دقیق  باشد   ماهوی سوری بدست بیژن با سه  پسرش سوخته و کشته شد.

سوریان غور و شنسبیان: قاضی منهاج سراج  جوزجانی در کتاب تاریخ طبقات ناصری  آورده است که رجال سوری از اسلاف شهنشاهان غور اند و اگر رابطه نزدیک شان با ماهوی سوری ثابت نباشد  همینقدر توان گفت که دود مانی از سوریان اند.[xvi]

او سور و سام را دو برادر ضحاک (ماران ) افسانوی میشناسد که سور مهتر بود و فرمانروایی داشت و سام  سپه سالار بود . و اعقاب و اسلاف ایشان قرنها پیش از اسلام   در مندیش غور حکومت داشتند و شخص دیگری از همین دود مان که بسطام بن مهشاد  نام داشت بر جبال شغنان و بامیان و تخارستان  حکومت داشتند ، یعنی که نسب آنان را به رستم پسر زال و نواسه سام نریمان میرساند که زال پدر رستم  سین دخت دختر  مهراب شاه کابلی را  بزنی گرفته بود   .

حکمران این دود مان در عهد و اوایل اسلامی ملک شنسب بن خرنک می شمارند که اخلاف او را شنسپاییان خوانند و گویند در عهد علی (رض) بدست وی ایمان آورده است . و از وی عهد و لوای بستد ، و هر که از آن خاندان بر تخت نشستی آن عهد و لوای علی بدو داندی .[xvii]

امیر فولاد شنسبی غوری: یکی از فرزندان ملک شنسب بن خرنک بود  و اطراف جبال غور در تصرف او بود ، و بومسلم  مروزی که خروج کرد  و امرای  بنی امیه را از  ممالک خراسان  ازعاج و اخراج کرد ، امیر فولاد  حشم غمر را  بمدد بو مسلم  برد  و در تصرف آل عباس و اهل بیت نبی (ص) ، آثار بسیار نمود  و مدتها  امارت مندیش و فرماندهی بلاد جبال  و غور مصاف  بدو بود ، در گذشت و امارت بفرزندان برادر او  بماند  .[xviii]

امیر بنجی نهاران  شنسبی: امیر بزرگ بود  و او را از کبار ملوک غور دانند  و جمله سلاطین از فرزندان او بودند و نسب او را چنین  گویند : امیر بنجی بن  نهران بن درمیس بن وزنف بن هین ، بن بهرام ،  بن حجش ، بن حسن ، بن  ابراهیم، ، بن معدل ، بن باسد ، بن سداد ، بن  ضحاک. او بخدمت بنی عباس بود او از خلافت بغداد عهد و لوا آورد

سلسله خاندان شاهان  غوری در خراسان:

دیگر از امرای سوریان امیر سوری  بن محمد ملک بزرگ بود و از ممالک  غور  بیشتر در ضبط او بود . صفاریان چون از بلاد  نیمروز  ، بطرف بست و بلاد داور  آمدند ، یعقوب لیس لک لک  امیر تگین آباد را که بلاد رخج است  بزد  و طوایف  غوریان بسرحد های هند  تحسن جستند .باقی سر گذشتی را که  منهاج سراج از شنسبیان  نقل کرده است همباشته از  روایات افسانه گونه ایست که تاریخ بآن  پاسخ مثبت داده نمیتواند زیرا تاریخ اکثراً تبین ورا علمی را نمی پذیرد. صرفاً همینقدر میشود که بدرک فرآین های تاریخی کمک میکند زیرا تاریخ پدیده های واقع شده را صرفاً در موازات شناخت بصورت سلبی تحت پوشش قرار میدهد لذا ما از  شروعیکه در مورد این  خاندان که اغلباً با خیالبافیها توام است صرف نظر میکنیم  و در اخیر نام بعضی از آنها را می آوریم:

ابو علی بن محمد سوری : در جبال مندیش ملک و فرمانروا بود  و در بلاد غور مساجد و مدارس ایجاد کرد.  که از طرف برادر زاده اش  عباس  پسر شیش بن محمد  خلع گردید و این در روز گار مسعود  غزنوی بود.

 امیر عباس بن شیش : بیباک دلیر و بی رحم بود . و کاکای خود امیر علی را خلع و تمام  ذخایر او را بتصرف خود در آورد و نهایت جور و بیداد کرد . او رسد خانه ای که سیر افتاب را تعین میکرد ساخت و در علم نجوم ماهر بود . بالآخره بدست سلطان ابراهیم غزنویبکمک خویش آوندان واهالی غور، منهزم و  خلع قدرت گردید و بعد از خلع او را بغزنین بردند   و سلطنت را به  پسرش  امیر محمد دادند. بعداً امیر محمد بن عباس و سپس قطب الدین حسن عباس؛ملک عز الدین  الحسین  بن الحسن ؛قطب الدین محمد بن  حسین؛ بهاء الدین بن  حسین ؛ شهاب الدین محمد بن  حسین غوری ؛ شجاع الدین علی بن حسین ؛ و در خیر :

 سلطان علائ الدین  حسین بن حسین  بن سام: مشهور به جهان سوز  که بغزنین لشکر می برد  تا انتقام سلطان سوری و ملک جبال  بکشد او به تخت مملکت غور  و حضرت فیروز کوه بنشست  و لشکر های غور و غرستان  جمع کرد  و عزیمت غزنین  مصمم کرد . چون سلطان یمین الدوله بهرامشاه  از آن حال و عزیمت معلوم شد  لشکر غزنین و هندوستان مهیا و مرتب گردانید  و به بلاد گرم سیر از  رخج و تگناباد  روی بطرف زمین داور آورد  و چون سلطان علاءالدین با لشکر خود  بزمین داور رسیده بود ، سلطان بهرامشاه ، رسولان به نزدیک علاء الدین فرستاد که باز گردد بجانب غور که ترا  طاقت مقاومت حشم من نباشد ، که من  پیل می آورم . چون رسل بخدمت علاءالدین امانت رسالت ادا کرد . سلطان علاءالدین جواب داد : که اگر تو پیل می آوری ، من  خرمیل  می آورم ، مگر  ترا غلط می افتد  که برادران مرا هلاک کرده ای ، و من هیچ کس ترا هلاک نکرده ام ، مگر نشنیده یی : که حق تعالی می فرماید:«ومن قتل مظلوما فقد  جعلنا  لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل  انه  کان منصورا (قرآن اسرائیل/ 33)

چون رسل مراجهت کرد ند: هر دو لشکر  استعداد مصاف و قتال مهیا گردانیدند. سلطان علائالدین دو پهلوان خود را بخواند  که سران لشکر و مبارزان  مملکت غور بودند ، هر دو خرمیل نام ، یکی خرمیل سام  حسین ، دوم خرمیل سام بنجی  و هر دو تن در شجاعت  داستان عصر خویش بودند. سلطان به آنها گفت شما هر یک را یک پیل می باید که بر زمین زنید . و هر دو در موضع ایکه کته باز  گویند  هر دو لشکر را مصاف شد . چون پیلان بهرام شاهی حمله آوردند  هر یک از پهلوانان بر یک پیل در آمدند  و در زیر بر گستوان پیل رفتند و به دشنه شکم پیل بر دریدند . خرمیل سام بنجی  در زیر پای پیل بماند  و پیل بر وی افتاد و او با پیل هلاک  شد. و خرمیل  سام حسین پیل را بیانداخت  و بسلامت بیرون آمد . بهرام شاه لباس اطلس میگون پوشید تا اگر در اثنای مصاف مجروح شود کس نداند  جرح او را . در این مصاف لشکر بهرام شاه  بهزیمت رفت . او مصاف دوم را  اماده ساخت اما در آن هم بغزنین بهزیمت شدند .

علاءالدین غزنه را به قهر گرفت و  هفت شبانه روز بر آن آتش زد که دست  کشاد غارت  و کشتن و مکابره  بود . هر که را از مردان یافتند بکشتند  و عورات و اطفال را اثیر کردند و گور تمام سلاطین محمودی را از خاک بر آوردند و بسوختند . مگر گور سلطان محمود غازی  و سلطان مسعود و سلطان ابراهیم  را و در این هفت شبانه روز در قصور سلطانان غزنین علاءالدین مصروف عیاشی و باده گساری بود . در شب هشتم شهر بتمامی سوخته بود و در این حین  به مطربان  دستور داد  تا این قصیده را که مطلع آن چنین است زمزمه کنند:

جهان داند که سلطان جهانم                     چراغ دودۀ عباسیانم

علاءالدین  حسین  بن حسینم                   یکی باشد زمین و آسمانم [xix]

که ما دنباله این داستان و عاقبت کار  غزنین و  غوریها را در جایش می آوریم.

 


 

[i] - طبقات ناصری  منهاج  سراج  جوزجانی 1/227 ؛ افغانستان بعد از اسلام  پوهندوی عبدالحی حبیبی  ، جلد اول ، ص، 35 طبع مطبعه دولتی کابل، 1342.

[ii] - همان ، ص، 37.

[iii] - طبقات ناصرِ منهاج سراج ،1/ 393هجری

[iv] -حبیبی ،ص، 44؛ رک: زین الاخبار  عبدالحی گردیزی ،ص، 6

[v] - حبیبی ، 45/70.

[vi] - حبیبی: ص، 75؛ رک: معجم البلدان ، 5/295

[vii] - مال الهند  ابو ریحان البیرونی ،ص،350،

[viii] -حبیبی ، ص، 80.

[ix] -حبیبی ، 70.

[x] -همان ، ص ، 103؛ رک: مسالک و ممالک  اسطخری، چاپ تهران ، ص، 220.

[xi] - همان ، ص، 108

[xii] - همان ، ص، 111.

[xiii] - در آن وقت سردار ملی را به لقب دهقان یاد میکردند.

[xiv] -حبیبی ، ص115/119 به نقل از تاریخ طبری 5/225 به بعد؛ الکامل ابن اثیر 3/246؛ یعقوبی البلدان 60،والاناب عبدالکریم سمعانی ورق 212  طبع بیریل 1912میلادی.

[xv] - افغانستان بعد از اسلام ، حبیبی ، ص،122؛ رک : سی – یو – کی کتاب اول  ترجمه پیل

[xvi] - همان ، ص، 131/

[xvii] طبقات ناصری  تحشیه و تعلیق عبدالحی  حبیبی  1/320 طبع مطبعه دولتی  افغانستان  کابل

[xviii] - همان ، صف 324

[xix] - همان از ص324- 344

 

 

 


بالا
 
بازگشت